گفت و گوی تاریخ ایرانی با سید علی آل داود

منبع : تاریخ ایرانی 

علم‌پروری ناصرالدین ‌شاه حاصل تربیت امیرکبیر بود
گفت‌وگو با سید علی آل‌داود
 فهیمه نظری
 

تاریخ ایرانی: در طول تاریخ ایران شاید کمتر وزیری به اندازه میرزا تقی‌خان امیرکبیر، برای شاه مملکت نامه نوشته باشد. برای او که پرورش‌یافته دستگاه دیوانسالاری بود و زیر دست قائم‌مقام فراهانی با امور دیوانی و کشوری آشنا شده بود، گویا نگاشتن بسیار آسان‌تر از سخن گفتن بود. این بود که کلام خود را بی‌پروا به قلم می‌آورد و تقدیم شاه می‌کرد. نامه‌هایش پر بود از بشیر و نذیرهای هر روزه به شاه و ریز اموری که به زعم وی شاه باید می‌دانست و شاید ترجیح می‌داد نداند؛ چراکه گاهی ندانستن انگار سلب مسئولیت می‌آورد و آسایش بیشتر. به نظر می‌رسد اما امیر با نامه‌هایش گاه از ناصرالدین‌ شاه سلب آسایش می‌کرد و او را مجبور به حکومت: «... گیرم من ناخوش، یا مردم فدای خاک پای همایون، شما باید سلطنت بکنید یا نه؟ اگر شما باید سلطنت بکنید، بسم‌الله، چرا طفره می‌زنید؟... هر روز از حال شهر چرا خبردار نمی‌شوید که چه واقع می‌شود، و بعد از استحضار چه حکم می‌فرمایند؟ از درخانه و مردم و اوضاع ولایات چه خبر می‌شود و چه حکم می‌فرمایند؟... بنده ناخوشم و گیرم هیچ خوب نشدم؛ شما نباید دست از کار خود بردارید یا دائم محتاج به وجود یک بنده‌ای باشید. اگرچه جسارت است اما ناچار عرض کردم.»


«امیرکبیر و ناصرالدین ‌شاه» آخرین دستاورد سید علی آل‌داود در زمینه پژوهش تخصصی وی یعنی امیرکبیر است و حاصل تجمیع دو اثر پیشین این پژوهشگر، «نامه‌های امیرکبیر همراه با رساله نوادرالامیر» و «اسناد و نامه‌های امیرکبیر». با وجودی که در این کتاب با نامه‌ها و اسناد بیشتری - نسبت به دو اثر پیشین - از امیر مواجه می‌شویم به گفته آل‌داود اما این باز هم همه داستان نیست و «هنوز هم در آرشیوها و مخازن سازمان‌های مختلف، به ویژه در کاخ گلستان و وزارت امور خارجه اسناد متعدد و پراکنده‌ای از امیرکبیر در دست است» که با وجود کوشش‌های فراوان دسترسی به آن‌های برای وی مقدور نشده است. در ادامه با او درباره این اثر و نیز برآیند وی از ابعاد مختلف شخصیت امیرکبیر در خلال این اسناد به گفت‌وگو نشسته‌ایم.


***


تفاوت کتاب «امیرکبیر و ناصرالدین ‌شاه» با آثار دیگر در این زمینه مثل کتاب فریدون آدمیت و عباس اقبال در چیست. با توجه به اینکه در کتاب‌های یادشده هم نویسندگان سعی کرده‌اند پژوهش خود را با ارائه اسناد مربوط به امیرکبیر مستند کنند؟

این کتاب به دلیل جمع‌آوری همه اسناد موجود در بایگانی‌های مختلف درباره امیرکبیر، کتابی مهم در این زمینه است. من در این کتاب کوشیده‌ام، برای ارائه چهره‌ای واقعی از امیرکبیر، اسناد را آن‌گونه که هست ارائه دهم. البته خود نیز تفسیری مختصر و گاهی تجزیه تحلیلی ارائه کرده‌ام؛ اما مثلاً کتاب آدمیت کتابی تحلیلی راجع به امیرکبیر و بخش عمده آن نظریات شخصی نویسنده بر پایه استنباط‌های به‌ دست‌آمده از کتب تاریخی و اسناد مربوط به امیرکبیر است. ایشان همه را با دقت خوانده است و بر اساس فلسفه سیاسی و تاریخی خود، آن‌ها را تفسیر و نظریاتی را ابراز کرده که طبعاً نظریات خود او درباره امیرکبیر است. اشکال کار آدمیت این است که برخی اوقات منابع اسناد را ذکر نکرده یا گاهی برخی از اسناد را ناقص آورده است؛ مثلاً در چاپ اخیر کتاب خود عنوان کرده که ۳۱۶ نامه جدید از امیرکبیر به دست آورده است. من تا ایشان زنده بودند چندین بار خواستم اسناد این ۳۱۶ نامه را از ایشان بگیرم؛ اما متأسفانه موفق نشدم. خود ایشان هم در چاپ آخر کتاب خود تنها از ۵-۴ نامه این مجموعه استفاده کرده است؛ چراکه بیشتر می‌خواسته جنبه مثبت شخصیت امیر را به نحو اتم و اکمل نشان دهد. هرچند امیرکبیر شخصیت ممتازی است ولی ممکن است به عنوان یک سیاستمدار ضعف‌هایی هم داشته باشد؛ حتی‌المقدور آدمیت کوشیده این ضعف‌ها را بپوشاند. با این همه نباید این نکته را از نظر دور داشت که آدمیت در آن دوره خاص تاریخی، یعنی از میانه دوره قاجار تا آخر مشروطیت و پایان سلسله قاجار در تاریخ‌نگاری ایران متخصص تراز اول بوده است. ما فرد دیگری را مثل او نداریم که آن‌قدر در تاریخ این دوره تحقیق کرده باشد. عباس اقبال آشتیانی نیز کتابی درباره امیرکبیر نوشته است که هرچند کامل نیست ولی آن هم بر اساس اسناد و مدارک، شخصیت امیر را به نوعی تفسیر و تحلیل کرده است. افراد دیگری نیز در این زمینه کتاب نوشته‌اند؛ اما کتاب‌های اصلی راجع به امیرکبیر همین دو کتاب است و کتاب‌های دیگر بیشتر ریزه‌خوار خوان این دو کتاب‌اند.


در مقدمه کتاب عنوان کرده‌اید که اگرچه «نثر امیر در این نامه‌ها همانند نثر قائم‌مقام ساده و بی‌تکلف است، اما نوشته‌های او برخلاف آثار قائم‌مقام ارزش ادبی چندانی ندارد و نفوذ زبان ترکی... در آن مشهود است»؛ علاوه‌ بر آن گاهی امیر نیز همچون قائم‌مقام نامه‌هایش را با بیتی شعر آغاز کرده است؛ ولی جدای از موارد خاص، نامه‌های امیر برخلاف نامه‌های قائم‌مقام بسیار موجز و غالباً عاری از پیرایه‌های ادبی است مثل این نامه که خطاب به ناصرالدین ‌شاه می‌نویسد: «هو؛ قربان خاک پای همایونت شوم. دست‌خط همایون زیارت شد. چون زیاد حال نداشتم از آن جهت زیاده جسارت نورزید. باقی‌الامر همایون.»، با توجه به جایگاه مشابه این دو در دستگاه حکومت و نیز این نکته که به‌ هر روی امیر دست‌پروده قائم‌‌مقام بود، علت این تفاوت را در چه می‌دانید؟

دغدغه اجتماعی، اصلاح و پیشرفت مملکت در امیرکبیر بسیار بیشتر از قائم‌مقام وجود داشت. امیر برای پیشبرد امور مردم تمام توان فکری، علایق و توانایی‌هایی خود را مصروف کارهای سیاسی و اجتماعی می‌کرد، اما در قائم‌مقام چنین دغدغه‌ای را سراغ نداریم که مثلاً از عقب‌افتادگی اقتصادی و اجتماعی کشور در رنج باشد؛ چراکه او در شرایطی صدارت عظمی را برعهده داشت که ایران از روسیه شکست خورده بود؛ بنابراین دغدغه اصلی او بیشتر نجات کشور بود. قائم‌مقام مجال ورود به مسائل اقتصادی، اجتماعی و شیوه زندگی مردم را نداشت؛ درحالی‌که امیرکبیر روی جزءجزء امور کشورداری نظر داشت؛ بنابراین برخلاف قائم‌مقام، برای تسریع در امور می‌کوشید به جای زیبا نوشتن، اصل مطلب را در نامه‌هایش بیان کند.



در ایام صدارت میرزا آقاخان نوری، دوگوبینو دبیر اول سفارت فرانسه، از او به عنوان فردی باهوش نام می‌برد و درباره‌اش می‌نویسد: «فقط چند ساعت در اوایل صبحدم می‌خوابد و سراسر روز و تقریباً تمام شب کار می‌کند. می‌خواهد همه‌ چیز را... زیر نظر داشته باشد...» یا ابراهیم تیموری درباره میرزا آقاخان می‌گوید: «میرزا آقاخان نوری را غالباً نوکر انگلیس و عامل بیگانه می‌شمارند، درحالی‌که شاید هیچ‌ یک از صدراعظم‌های دوران قاجاریه به اندازه او با انگلیسی‌ها مخالفت نکرده است.» برخی مورخان نیز آزادسازی مناطق جنوب و خلیج فارس از دست انگیس - پس از قرارداد ۱۲۷۳ قمری/ ۱۸۵۷ میلادی پاریس - و نیز پذیرش تابعیت ایران توسط نماینده ایران در هرات، یعنی سلطان احمدشاه را تدبیر میرزا آقاخان نوری می‌دانند. به نظر شما آیا امیرکبیر تنها رجل برجسته آن دوران بود و آیا  رجالی چون آقاخان نوری و... در ذیل شخصیت امیر گم نشده و گاه مورد اجحاف قرار نگرفته‌اند؟

البته سیاستمداران برجسته‌ای در این دوره وجود داشتند. میرزا آقاخان نوری، خلف امیرکبیر که گفته می‌شود یکی از مشوقان ناصرالدین ‌شاه در قتل او بود نیز مردی بزرگ و سیاستمداری برجسته بود، منتها اشتباهی که برخی از سیاستمداران ما از دوره آشنایی ایران با تمدن غربی مرتکب شدند این بود که فکر می‌کردند برای حفظ کشور و به دست آوردن بخشی از منافعی که مستحقمان است، باید به جای درگیری با قدرت‌های مسلط جهان، با آن‌ها سازش کنیم و اوامر آن‌ها را حتی‌المقدور بپذیریم. میرزا آقاخان نیز از همین دسته بود؛ ولی واقعیت این است که او فردی بی‌کفایت نبود، تنها فکر می‌کرد شاید از این راه می‌تواند بخشی از منافع کشور را تأمین کند. این سیاست تا عصر پهلوی ادامه داشت؛ اما با سیاست ملی افرادی چون امیرکبیر و مصدق بسیار متفاوت بود.


اشخاص برجسته دیگری نیز وجود داشتند، اما شخصیت آن‌ها در پرتو شخصیت امیر مجهول مانده است؛ چراکه آن‌ها مانند امیر آن‌قدر شخصیت جامعی نداشتند که همزمان بتوانند مسائل سیاست خارجی، سیاست داخلی، اجتماعی، اقتصادی و... را در نظر بگیرند. بسیاری از حکایت‌هایی که امروزه از امیر نقل می‌شود گویای میزان توجه او به همه مسائلی بود که شاید هیچ‌ کس از آن‌ها خبر نداشت. این نشان‌دهنده طرز فکر بنیادی امیر است که متأسفانه در اکثر سیاستمداران دوره قاجار یافت نمی‌شود.


در نامه‌ها و اسنادی که از امیر منتشر کرده‌اید، در یکی دو جا به بابیه اشاره شده، مثلاً در نامه‌ای که امیر به ظفرالدوله می‌نویسد: «... مبادا اهمال و غفلتی درباره ملامحمدعلی ملعون اتفاق افتد که مجال فرار و فرصت استخلاص پیدا نماید...» مسئله بابیه و سرکوب بی‌قید و شرط آن توسط امیرکبیر از جمله مهم‌ترین مسائل دوره صدارت اوست و این اتفاقاً انتقادی است که برخی مورخان به امیر وارد می‌کنند. با توجه به اینکه سال‌ها درباره امیر پژوهش کرده‌اید، علت این شدت عمل را در چه می‌دانید؟

در سال‌های اخیر، کتابی معتبر نوشته و به فارسی ترجمه شده که عالمانه به امیر تاخته و یکی از مسائلی هم که مورد نقد قرار داده همین سرکوب بابیه است. نویسنده در این کتاب از نهضت بابیه به عنوان نهضتی مترقی و علیه سلطنت یاد کرده و امیر را به خاطر سرکوب آن مورد نقد قرار داده است، ولی به نظر من فارغ از مسائل دینی، بابی‌ها در آن زمان فتنه‌ای را در مملکت ایجاد کرده و در حال تجزیه کشور بودند. هر یک از آن‌ها به جایی وصل بودند و مسلماً اگر پیروز می‌شدند ایران همان زمان تجزیه شده بود. امیرکبیر با درایت توانست آن شورش را سرکوب کند و جلوی تجزیه کشور را بگیرد.


آیا تغییر مناسبات میان شاه و امیر، در سیر نامه‌های رد و بدل شده میان این دو قابل مشاهده است؟

بله، از برخی نامه‌ها چنین برمی‌آید که امیر به پایان کار خویش نزدیک شده است، مثلاً در نامه‌ای از ناصرالدین ‌شاه، امیرکبیر می‌فهمد که این لحن، لحن تعارف است و شاه تحت فشار آن را نوشته است و وی پاسخ می‌دهد که من آماده‌ام، آماده کشته شدن. منتقدان و دشمنان امیر و آن‌هایی که علیه او فتنه می‌کردند، می‌گفتند امیر همه کارهای سلطنت را قبضه کرده و ممکن است اصل مقام سلطنت را نیز از میان بردارد. به همین دلیل ناصرالدین ‌شاه به تدریج اختیارات مختلف را از او گرفت تا جایی که امیرکبیر در یکی از نامه‌های خود به شاه می‌گوید: بسیار خوب اشکالی ندارد من در هر آنچه شما می‌گویید دخالت می‌کنم. امیر در مقابل ناصرالدین ‌شاه خیلی کوتاه آمد و به عقیده من این کوتاه آمدن نه برای حفظ جان که برای حفظ کشور و هدر نرفتن زحماتش در راه اصلاح امور مملکت بود.


بیشترین انتقادی که از سوی مخالفان امیر می‌شد در مورد غرور، خشم و استبداد رأی او بوده است، مثلاٌ محمدحسن‌خان اعتمادالسلطنه در صدرالتواریخ در این‌باره می‌نویسد: «افسوس که نخوت و غرورش از اوج علوی به حضیض سفلی رسانید و به واسطه سرکشی از نور رحمانی آیه فاخرج منها فانک رجیم شنید.» در یکی از حکایاتی که در کتابتان آورده‌اید، امیر در برخورد با میرزایی که در بیابان جبه نپوشیده بود _ امیر دستور داده بود که نویسندگان حتماً در هر حال جبه و روپوش گیرند _ «حکم کرد که در سر او کلاه نمد گذاشته و رسوایش ساختند و قدغن کرد تا چندی لباس محترمانه نپوشد...» علاوه بر این برخوردهای شدید این‌چنینی، از برخی از نامه‌های امیر به شاه که آشکارا به او دستور می‌دهد نیز جسارت و غروری که به وی نسبت داده‌اند تا حدی مستفاد می‌شود: «... ترکیب غریبی شنیدم که می‌خواهید از این دروازه شهر بروید از دروازه دیگر بیرون آیید. راستش حرکت درستی نیست...» یا «... آقا محمدحسن را به حضور همایون فرستادم و عرضی به توسط او خاک پای همایون کرده‌ام. اگر قرق باشد هم ان‌شاءالله احضار خواهند فرمود تا عرض را حضور همایون معروض دارد. امیدوار است که از همان قرار ان‌شاءالله حکم خواهند فرمود.» یعنی حتی در اینجا به طور ضمنی به شاه امر می‌کند که همان‌گونه بشود که او خواسته است.

امیر چاره‌ای جز این نداشت، در جامعه‌ای کاملاً استبدادزده با پادشاهی مستبد و یک مشت رجال چاپلوس که همه گفته‌ها و اعمال شاه را تأیید می‌کردند، باید این‌گونه رفتار می‌کرد. اگر مدام می‌خواست با آن‌ها بحث کند وقت را از دست می‌داد و در آخر هم به نتیجه نمی‌رسید؛ پس ناچار با خشونت و تندی خیلی از کارها را از آن‌ها می‌خواست. در یک جامعه استبدادزده وقتی همه مردم متملق‌اند اگر کسی بخواهد دم از اصلاحات بزند حداقل در اوایل، چاره‌ای ندارد جز اینکه کمی با خشونت و تندی کار را پیش ببرد، اگر نه باید آن‌قدر تحمل کند که توده مردم روشن شوند و هیچ معلوم نیست این فرایند چند قرن طول بکشد.


محمدحسن‌خان اعتمادالسلطنه، منتقد امیرکبیر و فرزند قاتل او، امیر را به حسن صباح شبیه دانسته و می‌نویسد: «همانا کفایت و حدت نظر و دقت خیال و نفوذ تدبیرش چون حسن صباح بود که به دوا دعوی وزارت داشت و آخر به خیالات بلندتر که فوق رتبه او بود...» امروز نیز برخی، البته نه در جایگاه منتقد، شخصیت هاشمی رفسنجانی را تحت تأثیر امیر می‌دانند، به طور مثال صادق زیباکلام، هاشمی را بیش از دیگران تحت تأثیر امیر دانسته و می‌گوید: «آقای هاشمی زلزله‌ای را که امیر می‌خواست در جهت نوسازی ایران و آوردن روزنامه، دانشگاه و صنعت در ایران به راه بیندازد دنبال کرد؛ هرچند او نیز همچون امیر چندان موفق نبود.» برخی نیز اصلاحات امیر را با اصلاحات «میجی» در ژاپن مقایسه کرده‌اند. شما بر اساس محتوای نامه‌های امیرکبیر، کدام شخصیت تاریخی را به ایشان شبیه می‌دانید؟

به نظر من از نظر علایق ملی، دلسوزی و ایستادگی با دکتر مصدق قابل مقایسه است. آن‌ها هر دو اعتقادات مذهبی کاملی داشتند و واقعاً ایران‌دوست و در فکر توده مردم و ضعفا بودند.


با توجه به دغدغه این دو در مورد زندگی توده مردم، آیا امروز می‌توان اعتقادات آن‌ها را در طبقه‌بندی ایدئولوژی خاصی مانند تفکر چپ قرار داد که البته موج آن سال‌ها پس از امیر در جهان ایجاد شد؟

برخلاف آنچه امروز متداول است، آن‌ها اصلاً در این وادی‌ها نبودند. این تعاریف، غربی است و آن‌چنان با اعتقادات سیاستمداران تاریخی ما مطابقت ندارد، کمااینکه در زمان امیرکبیر اصلاً این تعابیر وجود نداشت. به عقیده من این‌ها عقایدی مستقل داشتند، ضمن اینکه نمی‌توان همیشه طرفداری از عامه مردم و کار کردن برای آن‌ها را در قالب ایدئولوژی خاصی تعریف کرد. به عقیده من این‌ها نگاه ویژه خود را داشتند. البته مصدق در عصر خود با وضوح بیشتر و امیرکبیر با توجه به عقب بودن زمانه خود با شرایط سخت‌تری کار می‌کرد.


علت نوشتن هر روزه نامه‌های امیر به شاه چه بود؟

علتش این بود که از شاه مسئولیت می‌خواست و قصد داشت او را تربیت کند. او هر روز به شاه می‌گفت که باید چه کار کند و روز بعد می‌پرسید کارهای دیروز چه شد. گاهی برخی انتقاد می‌کنند که او شاه را تربیت می‌کرد که حکومت استبدادی را رونق دهد، این سخن درستی نیست؛ چراکه در آن زمان در کشور زمینه مشروطه وجود نداشت؛ بنابراین بهترین راه‌حل در جهت اصلاح امور، پرورش پادشاهی باکفایت و درس‌خوانده بود.


امیر را در تربیت ناصرالدین ‌شاه موفق می‌دانید؟

بله، علیرغم اینکه خودش از بین رفت. در بین پادشاهان ایران، ناصرالدین ‌شاه نسبتاً یکی از باسوادترین و برجسته‌ترین‌هاست. او چندین سال شب‌ها از ساعت ۱۲ تا ۱ زبان فرانسه می‌خواند، فرانسه را به خوبی صحبت می‌کرد و برای علم‌آموزی وقت می‌گذاشت. این‌ها نتیجه تربیت‌های امیرکبیر بود. ناصرالدین ‌شاه علایق ملی داشت که این علایق را امیرکبیر در او ایجاد کرده بود، درحالیکه شاهان دیگر قاجار در بهترین حالت در فکر جنگاوری و پیروزی بودند. ناصرالدین ‌شاه صاحب تألیف بود. او ده جلد خاطرات مفصل نوشته است که اگر چاپ شود حدود ۳۰ جلد کتاب قطع وزیری ۵۰۰-۴۰۰ صفحه‌ای را دربر می‌گیرد. امیرکبیر تأثیر خود را هم بر ناصرالدین ‌شاه و هم بر تاریخ ایران برجای گذاشت و بدون تردید، علم‌پروری ناصرالدین ‌شاه و علایق ملی او حاصل تربیت امیرکبیر بود.


پس چگونه شد که این پادشاه دست‌آموز، رأی به کشتن امیر داد؟

به عقیده من با وجودی که پیرامون ناصرالدین ‌شاه پر بود از جاسوسان و مخالفان امیرکبیر ازجمله میرزا آقاخان نوری، مهد علیا، اعتمادالسلطنه و... وی در برابر قتل امیرکبیر بسیار مقاومت کرد و اجازه داد سه سال و اندی با قدرت به او زور بگوید و صدارت کند. مخالفان امیر مدام در گوش شاه جوان می‌خواندند که امیر را برکنار کند و از میان ببرد. ناصرالدین ‌شاه با توجه به این مقاومت سه‌ ساله قابل نکوهش نیست. شاید اگر امیر دست هر کس دیگری می‌افتاد - مثل محمدشاه که قائم‌مقام را یکساله از پا درآورد - خیلی زودتر از این‌ها از بین می‌رفت.


با توجه به اسناد و نامه‌های امیر، به نظرتان چه انتقادی بر منش سیاسی او وارد است؟

به نظرم امیر می‌توانست با دیپلماسی بیشتری با مخالفان خود تعامل کند. او بر سر عقاید خود سرسخت بود و از آن‌ها کوتاه نمی‌آمد. زمانی ناصرالدین ‌شاه که جوانی ۱۹ ساله بود، داخل کاخ می‌چرخید و با تفنگ پرنده می‌زد، مهد علیا نیز از پنجره اتاق خود که طبقه دوم کاخ بود بیرون را تماشا می‌کرد، در همین حال امیر وارد شد و دید ناصرالدین ‌شاه تفنگ در دست دارد، تعظیم کرد و گفت: من یک پیشنهاد خوب برایتان دارم که هم خودتان راحت شوید هم من و هم کشور ایران، پیشنهادم این است که به عنوانی که دارید پرنده می‌زنید اشتباهی یک تیر به مادرتان بزنید و او را بکشید، بعد هم از اینکه مادر خود را به دست خود از میان برده‌اید به سر و صورت خود بزنید و گریه کنید. در نهایت فایده این عمل عاید شما، من و مملکت خواهد شد. این حکایت سرسختی بیش از حد امیر را نشان می‌دهد و نشان‌دهنده این است که او نمی‌توانست تعامل کند و کمی با مخالفان خود کنار بیاید، درحالیکه دیپلماسی می‌گوید برای اینکه امتیازاتی به دست آوری، باید امتیازاتی هم بدهی و بتوانی تعامل و گفت‌وگو کنی. شخصیت امیرکبیر متأسفانه از این لحاظ ضعف داشت.

منبع : تاریخ ایرانی

پورداوود؛ ایرانشناسی که در کاغذ غوطه‌ور بود/ «گزارش اوستا» برجسته‌‌ترین یادگار استاد

به مناسبت 26 آبان سالروز درگذشت استاد ابراهیم پورداوود

پورداوود؛ ایرانشناسی که در کاغذ غوطه‌ور بود/ «گزارش اوستا» برجسته‌‌ترین یادگار استاد

 
 
 
 
زنده‌یاد ایرج افشار درباره آثار مهم پورداوود می‌گوید: «گزارش اوستا برجسته‌ترین کار و یادگار پورداوود است. تا کنون تفسیر و ترجمه گاتها، خرده اوستا، یسنا و یشتها در شش مجلد نشر شده است و از گاتها دو گزارش انتشار یافته، یکی در بیست و پنج سال پیش و یکی در همین امسال و این تفسیر دوم با آن دگرگونی‌های بسیار دارد و از سر نو فراهم شده است.
 
پورداوود؛ ایرانشناسی که در کاغذ غوطه‌ور بود/ «گزارش اوستا» برجسته‌‌ترین یادگار استاد
 
به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)امروز 26 آبان سالروز درگذشت زنده‌یاد ابراهیم پورداوود است. مردی که به فرهنگ ایرانی عشق می‌ورزید و روزها و شب‌های بسیاری از دل اسناد، کتاب‌ها و دیگر منابع، فرهنگ ایران زمین را بیرون کشید. فرهنگی که تا آن روز چندان به آن پرداخته نشده بود و روانشاد پورداوود با مرارت فراوان به استخراج آن همت گماشت.

پورداوود نه تنها در راه گردآوری و نشر فرهنگ نیاکان ما زحمت بسیار کشید بلکه دانش‌آموختگانی تربیت کرد تا این مسیر پرمشقت و دشوار را ادامه دهند.

برای یادی از تلاش‌های دلسوزانه و میهن‌دوستانه پورداوود، کتاب «استاد ابراهیم پورداوود و ایرانشناسی» به کوشش هوشنگ عباسی را ورق زدیم تا از میان سخنان بزرگانی که به روایت این دلسوخته فرهنگ ایرانی پرداخته‌اند سطوری را منعکس کنیم.

ایرانشناسی که هم‌صحبتی‌اش دلنشین بود

ایرج افشار که در دوره‌هایی از کلاس‌های درس پورداوود بهره‌مند شده در توصیف علاقه این ایرانشناس می‌نویسد: «او را سالیانی است، می‌شناسم، چند سال از دور و چند سال از نزدیک. آشنایی با وی بسیار ساده است و آسان و دلنشین و آنچنان است که دیگر از مهر او دل نتوان کند. وی زمانی که دوستانه سخن می‌گوید کلامش آکنده است از گوشه و طنز، آن‌چنان که زود و سخت در همنشین‌اش موثر می‌افتد. چهره‌اش گواه است بر سادگی و صفای باطن و یادآوری مردی است که به سرزمین پدران خود و فرهنگ دلپذیر و باستانی آن پای‌بندی دارد. او از آغاز زندگی دوستدار و خواستار دانش بود.

نخست به فراگرفتن پزشکی پرداخت و برای این کار شهر پدری خود را ترک گفت و به تهران آمد و از این شهر به سوی بیروت رفت تا در آنجا با پزشکی نو آشنایی گیرد. اما چندی نپایید که راه پاریس در پیش گرفت و در آنجا به یاد گرفتن علم حقوق پرداخت و از این هم خسته شد. این بار دست به کاری زد که هنوز هم آن را رها نکرده و امروز از سرآمدن و بزرگان آن در جهانست و آن ایرانشناسی است. نخستین ایرانی است که به اسلوب علمی جدید به رشته فرهنگ ایران باستان پرداخت. بی گمان در کشور ما  دو سه تن را میتوان یافت که در کار خود پرکارند و پرمایه و بی توقع، و یکی از آنها پورداوود است.» (ص 21)
 
گزارش اوستا برجسته‌ترین کار و یادگار پورداوود

مرور کارنامه تالیفات پورداوود به تنهایی حکایت از بزرگی و  فرهیختگی‌اش دارد. زنده‌یاد افشار درباره آثار مهم پورداوود می‌گوید: «گزارش اوستا برجسته‌ترین کار و یادگار پورداوود است. تا کنون تفسیر و ترجمه گاتها، خرده اوستا، یسنا و یشتها در شش مجلد نشر شده است و از گاتها دو گزارش انتشار یافته، یکی در بیست و پنج سال پیش و یکی در همین امسال و این تفسیر دوم با آن دگرگونی‌های بسیار دارد و از سر نو فراهم شده است.» (ص 22)
 
مرام، مسلک و شیوه استاد ایرانشناس آکنده از سادگی، مهربانی و روحیه بشاشی است که افشار در ترسیم خلق و خوی پورداوود آورده است: «پورداوود در سال‌های پس از جنگ جهانی دوم انجمن ایرانشناسی را بنیاد گذارد و در مدرسه فیروزبهرام کلاس‌هایی برای تدریس زبان‌ها و فرهنگ باستانی ایران به وجود آورد. خود نیز آنجا افاضه می‌کرد. چون دانش‌آموز سال‌های دبیرستان بودم به سخنرانی‌های او می‌رفتم و سعادتی نصیب شد که با او آشنایی نزدیک پیدا کردم. آشنا شدن با پورداوود بسیار ساده بود و همه را آسان به خانه‌اش می‌پذیرفت و مهربانی می‌کرد. چون کلامش آمیخته به طنز و شوخی هم بود هم صحبتی‌اش دلنشین بود. غالبا از گذشته خود و دوستی‌های دیرینه‌اش با تقی‌زاده، علامه محمد قزوینی و جمالزاده و خاطراتی که از دوران تحصیل در بیروت داشت، سخن می‌گفت و داستان‌های زیاد و شیرین از معاشران و قدیم خود و از دانشمندان آلمان و فرانسه به یاد می‌آورد.» (ص 24)
 
پدرم یک قصه‌گوی توانا بود

از پورداوود تنها یک فرزند دختر به جامانده است به نام پوراندوخت. علاقه و دلبستگی پدر به تنها فرزندش در حدی است که استاد کتاب شعری به نام «پوراندوخت» دارد. در صفحاتی از کتاب به ترسیم پدر از نگاه فرزند پرداخته است. در این مجال می‌خوانیم: «پوراندوخت پورداوود گفت: پدرم به عنوان یک ایرانشناس، همیشه در کاغذ غوطه‌ور بود و خانه ما مجمعی برای دانش‌پژوهان و دانشجویانی بود که در مکتب او به سوادآموزی مشغول بودند. حتی انجمن ایرانشناسی در منزل ما تشکیل می‌شد، اما گرفتاری‌های شغلی پدرم باعث دوری وی از خانواده نمی‌شد. او به محیط خانوادگی خودش دلبستگی فراوانی داشت، در مقام یک پدر بسیار مهربان و دوست داشتنی بود.

مهم‌تر اینکه او یک دوست نمونه بود. پدرم به هیچ وجه اهل ریا و تزویر نبود و در برخورد با افراد، به مقام یک پدر بسیار مهربان و دوست داشتنی بود. مهم‌تر اینکه او یک دوست نمونه بود. پدرم به هیچ وجه اهل ریا و تزویر نبود و در برخورد با افراد، به مقام آنها نمی‌اندیشید. مادرم همیشه می‌گفت: پدر، اول از همه عاشق ایران باستان و کارش است و بعد عاشق تو، سپس کتاب‌هایش و در آخر مرا دوست دارد. تصویری که از پدرم در دوران کودکی دارم بسیار لذتبخش است او یک قصه‌گوی توانا بود و همیشه برای من قصه می‌گفت، قصه‌هایی که خودش می‌ساخت.» (ص 33)

کتاب «استاد ابراهیم پورداوود و ایران‌شناسی» به کوشش هوشنگ عباسی در 396 صفحه، شمارگان 1200 نسخه و بهای 35 هزار تومان از سوی انتشارات آوای کلار منتشر شده است.
منبع : ایبنا

برگزاری «همایش ملی تدوین در تاریخ شفاهی» در آرشیو ملی

 

پژوهشکده اسناد آرشیو ملی با همکاری برخی انجمن‌ها همایش «ملی تاریخ شفاهی» با محوریت «تدوین» را برگزار می‌کند.
 
برگزاری «همایش ملی تدوین در تاریخ شفاهی» در آرشیو ملی
 
به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)پژوهشکده اسناد آرشیو ملی در نظر دارد در ادامه سلسله نشست‌ها و کارگاه‌های تخصصی تاریخ شفاهی و به منظور توسعه مباحث نظری و کاربردی تاریخ شفاهی در عرصه تدوین، با مشارکت انجمن تاریخ شفاهی ایران و همکاری ‏انجمن ایرانی تاریخ، انجمن زنان پژوهشگر تاریخ، انجمن تاریخ محلی ایران و مراکز و انجمن‌های علمی-آموزشی، همایش ملی «تاریخ شفاهی» با محوریت «تدوین» را هشتم اسفند ماه سال جاری برگزار کند. 

از صاحب‌نظران، مورخان، پژوهشگران، استادان دانشگاه‌ها و علاقه‌مندان به مسائل «تاریخ شفاهی» دعوت می‌شود مقالات خود را در محورهای ذیل به دبیرخانه همایش ارسال کنند: 

• اسناد محلی و تدوین در تاریخ شفاهی منطقه‌ای
• ویراستاری متون مصاحبه
• نقش منابع شفاهی در تاریخ‌نگاری معاصر
• جایگاه تدوین‌گر در بازنشر منابع تاریخ شفاهی
• جغرافیای پیش مطالعه و تنظیم بسته پرسشی در تدوین
• مصاحبه‌گر و نقشه اجرایی تدوین 
• نقد و بررسی اطلاعات حاصل از مصاحبه
• سبک‌ها و گونه‌شناسی تدوین.
• سامان‌دهی و گویاسازی منابع مصاحبه
• نشر منابع تاریخ شفاهی
• ساز و کار تدوین در تاریخ شفاهی عکس و فیلم
• نظام حقوقی در تدوین
• سایر موضوعات مرتبط با تدوین در تاریخ شفاهی

مقالات برگزیده شده در کارگروه علمی همایش به صورت مجموعه مقالات چاپ و منتشر خواهد شد و از ارایه‌کنندگان مقالات برتر قدردانی می‌شود.

علاقه‌مندان می‌توانند مقاله‌ها را در قالب فایل word ۲۰۰۷ تا ۱۵ دی به نشانی پیام‌نگار a۲a@nlai.ir ارسال کنند. مشخصات نویسنده، نویسندگان، وضعیت شغلی، سمت، پیام‌نگار و شماره تلفن، همراه مقاله ارسال شود.

نشانی پژوهشکده اسناد آرشیو ملی در بزرگراه حقانی، نبش خیابان کوشا، سازمان اسناد و کتابخانه ملی جمهوری اسلامی ایران، ساختمان آرشیو ملی ایران (گنجینه اسناد) واقع شده است.
منبع : ایبنا

«سفرنامه فیروز میرزا فرمانفرما»

«سفرنامه فیروز میرزا فرمانفرما» نوه فتحعلیشاه قاجار با تصحیح امید شریفی دربردارنده گزارشی از سفر به جیرفت در آخرین سال حکمرانی او بر ایالت وسیع کرمان و بلوچستان است.
 
سفرنامه نوه فتحعلیشاه قاجار به ایالت کرمان و بلوچستان کتاب شد/ از روزی روزگاری هلیل‌‌رود تا شگفتی شاهزاده
 
به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)-فیروزمیرزا فرمانفرما پسر عباس میرزا، نوه فتحعلی‌شاه، از رجال تاثیرگذار دوره محمدشاه و ناصرالدین شاه بود که از همان دوران جوانی تا زمان مرگ دارای مقام‌های مهم کشوری و لشکری، از جمله حکمرانی ایالت وسیع کرمان و بلوچستان بود. فرمانفرما سفر جیرفت را در آخرین سال حکمرانی‌اش، مصادف با یکی از بدترین قحطی‌های شهر کرمان، در زمستان سال 1259ه.ش آغاز و در آخر فروردین ماه سال بعد به پایان رساند که این سفرنامه حاصل این سفر اوست.

کتاب «سفرنامه فیروز میرزا فرمانفرما» (روزنامه سفر جیرفت) که عنوان اصلی آن «جیرفت» است با تصحیح امید شریفی در چهار بخش با عناوین «تحلیل سفرنامه»، «روزنامه سفر جیرفت»، «یادداشت‌ها و افزوده‌ها» و «ضمائم» تهیه و تنظیم شده است.

بخش نخست کتاب به تحلیل سفرنامه اختصاص دارد. از مهمترین عناوین این بخش می‌توان به حکومت اول فیروزمیرزا بر کرمان و بلوچستان، کرمان و خاندان فرمانفرما، رعیت‌های برده، جیرفت مقر نگهداری قشون، مالیات روستاییان، روزی روزگاری هلیل‌رود، دلفارد و شگفتی شاهزاده برخی از مهمترین عناوین این بخش کتاب را تشکیل می‌دهند.

در قسمتی از این بخش کتاب درباره سال‌های پرآشوب کرمان و انتخاب دوباره فیروزمیرزا برای حکمرانی این ایالت آمده است: «بسیاری از مورخان انتصاب فیروزمیرزا به حکومت کرمان را به دلیل سوابقش در خاموش کردن ناآرامی‌ها می‌دانند، در پی قحطی در ایالت کرمان و بلوچستان به‌ویژه شهر کرمان، ناآرامی‌هایی روی داد. این ناآرامی‌ها که با شورش کارگران شالباف، گرانی، قحطی و دم از استقلال زدن علی محمد نامی همراه بود، باعث شد مرتضی قلی‌خان وکیل‌الملک ثانی از حکومت کرمان عزل و به جای ایشان حاجی غلامرضا خان شهاب‌الملک منصوب گردد، انتخاب اشتباهی که نه تنها گره‌ای از مشکلات نگشود، بلکه دامنه اغتشاشات را روز به روز بیشتر نمود و سرانجام با قتل میرزا یحیی خان کلانتر، به‌وسیله مردم قحطی‌زده به اوج خود رسید.»

بخش بعدی کتاب به «روزنامه جیرفت» فیروزمیرزا اختصاص یافته است در این بخش فیروزمیرزا گزارش سرکشی خود به بخش‌های مختلف کرمان را مرحله به مرحله ارائه می‌دهد.

او  در توصیف قریه خانه سرخ می‌نویسد: «چنانچه آدم بعد از سفر فرنگستان این شهرهای ایران و عمارات و کوچه‌های آن را ملاحظه می‌نماید، دلتنگی می‌آورد. بعد از مشاهده دلفارد، هرجا را که می‌دیدم دلتنگی حاصل می‌کردم، خاصه این شهر خراب را که نه نان دارند و نه آب، مملو است از گدای لات و لوط عور بی‌بضاعت که قادر به خریدن نان یومیه و قوت خود نیستند. آنهایی که اسم خود را اغنیا گذاشته، صورت ظاهری دارند، باطنا از این گداها بدتراند.»

بخش بعدی کتاب به یادداشت‌ها و افزوده‌ها اختصاص دارد. در این بخش مطالبی درباره رباط، بهرام آباد، پاریز، ملک‌آباد (سیرجان)، قادرآباد، سوغان، فاریاب، هوجرد و خاتون آباد (جیرفت) با استناد به دیگر سفرنامه‌ها آمده است.
 
«سفرنامه فیروز میرزا فرمانفرما» با تصحیح امید شریفی در 200 صفحه با شمارگان 500 نسخه و بهای 14 هزار تومان از سوی انتشارات ایرانشناسی در دسترس علاقه‌مندان قرار گرفت.
 
منبع : ایبنا

سفرنامه‌ باارزشی که از کتابخانه ملی اتریش سربرآورد

به مناسبت 30 آبان، سالروز درگذشت عبدالحسین فرمانفرما

دیدگاه دیپلمات کهنه‌کار انگلیسی درباره عبدالحسین فرمانفرما/ سفرنامه‌ باارزشی که از کتابخانه ملی اتریش سربرآورد

 
 
 
 
عبدالحسین میرزا فرمانفرما، پسر دوم فیروزمیرزا پدر فرمانفرمائیان‌هاست که در صحنه سیاسی تاریخ معاصر ایران حضور محسوسی داشته است. به مناسبت سالروز درگذشت وی با تکیه بر منابع تاریخی به بررسی شخصیت و اقداماتش می‌پردازیم.
 
دیدگاه دیپلمات کهنه‌کار انگلیسی درباره عبدالحسین فرمانفرما/ سفرنامه‌ باارزشی که از کتابخانه ملی اتریش سربرآورد
 
خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)- عبدالحسین میرزا که از هوش سرشاری برخوردار بود، داماد و برادر زن مظفرالدین شاه و از شاهزادگان پر مشاغل، بسیار متمول و کثیرالاولاد بود. او نیز به مانند پدر اقدام چندانی برای آبادانی کرمان و بلوچستان انجام نداد. اسناد و مدارک نیز نشان می‌دهد که فرمانفرماها حتی در سرکوب افرادی مانند قبایل عرب و بهارلو که دست به غارت اموال رعیت بیچاره می‌زدند و غرب ایالت را ناامن کرده بودند، کوتاهی می‌کردند و بلوک‌گردی آنها تنها برای وصول مالیات بود. عبدالحسین میرزا با آنکه جنوب کرمان و بلوچستان را بیش از اندازه فقیر دید، هیچ اقدامی در این زمینه انجام نداد و به جای آن در پایتخت به ساخت قسمتی از بیمارستان آمریکایی، پشتیبانی مدرسه‌ دخترانه یک خانم انگلیسی در فارس، ساخت انستیو پاستور و غیره اقدام کرد. ایشان عللاقه زیادی به جمع‌آوری املاک نقدی و غیرنقدی داشت. اسناد باقیمانده، دارایی‌های باقی‌مانده از او را با وجود سخت‌گیری‌های رضاشاه پهلوی و گرفتن قسمتی از آنها، بسیار زیاد گزارش کرده‌اند. ادوارد براون به وضوح گفته است که تمامی شاهزاده‌ها مانند فرزندان فرمانفرما چنین خوش شانس نیستند که زندگی عالی، خانه زیبا، اسب‌ها و خدمتکاران زیاد داشته باشند. مخبرالسلطنه هدایت می‌نویسد:«... فرمانفرما با همه بود و با هیچ‌کس نبود، به‌عنوان نظام حق شیر می‌برد و همه را به خدا می‌سپرد...»

از سفرنامه بسیار باارزش عبدالحسین میرزا فرمانفرما، که تنها یک نسخه از آن در اتریش باقی‌مانده بود، هیچکدام از مورخان و فرزندان متعدد ایشان حتی فرزند تاریخدان و سفرنامه‌شناس ایشان حافظ فرمانفرما، استاد دانشگاه تهران، خبر نداشتند. اینکه به چه صورت این سفرنامه از کتابخانه ملی اتریش سردرآورده است، هیچ اطلاعاتی وجود ندارد. باید از مسئولان این کتابخانه تشکر کرد که در سال 1375 هجری شمسی از استاد بزرگ و دانشمند ایرج افشار، برای فهرست‌نویسی نسخه‌های فارسی دعوت کردند.




دیپلمات کهنه‌کار انگلیسی از فرمانفرما می‌گوید

دنیس رایت، که دو بار به ایران سفر کرده؛ نخست پس از سقوط مصدق و بار دوم در سال 1963 به‌عنوان سفیر کبیر مامور خدمت در تهران  شد. او دو کتاب با عناوین «انگلیسی‌ها در میان ایرانیان» و «ایرانیان در میان انگلیسی‌ها» دارد. رایت اطلاعات جالب‌ توجهی درباره عبدالحسین فرمانفرما ارائه می‌کند که بخشی از آن را در این گزارش می‌آوریم.

«ازجمله جاذب‌ترین و جالب‌‌توجه‌ترین دوستان ایرانی ما در تهران اعضای مختلف خاندان بزرگ فرمانفائیان هستند که همه 36 نفر آنان اگرچه از یک مادر نبودند از یک پدر یعنی شاهزاده عبدالحسین میرزا نسب داشتند، که وی با لقب قاجاری خود، فرمانفرما به معنی دهنده فرمان‌های شاهانه بیشتر مفهوم است.»

«هنگامیکه در زمان رضاشاه اختیار کردن نام خانوادگی اجباری شد بیشتر فرزندان فرمانفرما تصمیم گرفتند با اختیار کردن نام فرمانفرمائیان، که گاه به صورت یک کلمه و یا غالبا به صورت دو کلمه نوشته می‌شود، لقب قاجاری پدر خود را زنده نگه دارند. با وجود این چند پسر و یک دختر بزرگتر لقب «فیروز» را اختیار کردند که نام پدربزرگ پدری آنها بود. این پدربزرگ شاهزاده فیروزمیرزا نصرت‌الدوله (لقب قاجاری دیگر) یکی دیگر از پسران عباس میرزا ولیعهد متجدد ایران بود. شاهزاده فیروز برادر کوچکتر شاهزاده محمدمیرزا بود که به هنگام مرگ فتحعلی‌شاه در 1834، بر تخت طاوس جلو س کرد. پدر او، ولیعهد، یک سال قبل از آن درگذشته بود. شاهزاده فیروز پدر فرمانفرما بود.»

فرمانفرما یکی از قابل‌ترین مردان در ایران است

رایت درباره عبدالحسین میرزا می‌نویسد: «عبدالحسین میرزا در حدود سال 1857 به دنیا آمد. وی پسر دوم شاهزاده فیروزمیرزا پسر عباس میرزای ولیعهد ، پسر ارشد فتحعلی‌شاه بود. در 1880 به‌عنوان یک افسر زیرنظر هیات اتریشی در تهران تعلیمات نظامی فراگرفت. در 1886-7 برای فرماندهی نظامیان آذربایجان به تبریز فرستاده شد. در 1891 با درگذشت برادر ارشدش به جانشینی او به‌عنوان والی کرمان منصوب شد. در 1892 لقب فرمانفرما گرفت. در 1894 از والیگری کرمان عزل شد. اما در 1895 دوباره به‌عنوان والی به آنجا بازگشت. نوامبر 1896 به سمت وزیر جنگ منصوب شد. سپتامبر 1897 استعفا داد و در اکتبر به سمت والی فارس و بنادر، با مسئولیت برای مقاطعه حقوق گمرکی منصوب شد. يانویه 1899 او را به مصر و بغداد تبعید کردند. 1930 به تهران بازگشت و به سمت والی کرمانشاه و سپس کرمان منصوب شد. مارس 1907 پیش از رفتن به تبریز به‌عنوان والی آذربایجان، به مدت چندماه وزیر عدلیه گردید. 1908 از کار برکنار و به تهران فراخوانده شد. و نوامبر 1939 در تهران درگذشت.»

او با اشاره به ظاهر و شخصیت فرمانفرما می‌گوید: «وقتی تقریبا سی و پنج ساله بود درباره‌اش گفته‌اند "مردی است باریک اندام، با قدی کمتر از حد متوسط و تا حدودی نزدیک‌بین... به‌طور کل به‌عنوان یک ایرانی، آدم خیلی مطلعی بود... عطش زیادی به فراگیری دانش داشت و سرعت او در آشنا شدن با حقایق بسیار زیاد بود.»



«سرپرسی سایکس که فرمانفرما را به خوبی می‌شناخت و در دهه 1890 هنگامی که در کرمان کنسول بود و باز در شیراز در زمان جنگ بزرگ، از نزدیک با او کار کرده بود، او را با عبارت "قطعا یکی از قابل‌ترین مردان در ایران" توصیف کرد.»

«فرمانفرما که با مظفرالدین شاه قرابت نسبی و سببی داشت و در نتیجه با او بسیار نزدیک بود، پس از جلوس این پادشاه به تخت سلطنت در سال 1896، به سمت وزیر جنگ منصوب شد و رهبری حرکت مخالفان راا که باعث سقوط امین‌السلطان، صدراعظم شد به دست گرفت. اما پس از چند ماه که در این منصب بود استعفا داد تا با انفصال رو به رو نشود.»
منبع : ایبنا