سیمره سویس ایران است(۲)/ علی دهباشی

سیمره سویس ایران است(۲)/ علی دهباشی

سپیده زده و صدای انواع پرندگان را به وضوح می شنوم. دیشب قبل از خواب که مروری می کردم به دانسته های خود  در باب این منطقه کهن و باستانی،  مطلبی از استاد زنده یاد ایرج افشار در ذهنم تداعی شد. (مگر ممکن است شما به ایران و تاریخ و فرهنگش فکر کنی و نکته ای و یادی از استاد افشار به میان نیاید) بله در سلسله مقالات ایشان در بخارا ” تازه ها و پاره های ایرانشناسی” که بیش از هزار پاره آن به قلم ایشان در بخارا آمده، حکایت از سه سفر ایشان به این منتطقه هست. یک سفر همراه با پروفسور ریچارد فرای . دکتر شفعیی کدکنی . دکتر منوچهر ستوده ( یار و پای سفرهای افشار در طول شصت سال)، دکتر تورج دریایی و بهرام افشار به این منطقه آمده بودند .(ارش افشار متولی گنجینه پژوهشی ایرج افشار اگر این یادداشتها را می بیند عکس های سفر مورد بحث را بفرستد تا باز چاپ کنیم) اما نکته ای که می‎خواستم به ان اشاره کنم این است که در یادداشتهای استاد افشار ضمن نکات عدیده‎ای که در باب تاریخ و فرهنگ دیرین این منطقه آمده اشاره فرمودند (نقل به مضمون تا به تهران برسم و از آرشیو بخارا نقل کنم) .می نویسند: ” در فاصله بین کبیر کوه (یکی از رشته کوه های زاگرس) تا رودخانه سیمره یکی از بهترین زیستگاهای بشری شکل گرفته است.  و در همین سفر یکی از جوانان دره شهر از قول دکتر ستوده نقل می کرد که ایشان معتقد بودند “کبیر کوه” و ” رودخانه سیمره ” برای این منطقه تا خوزستان  دست مایه شکل‎گیری یکی از کهن‎ترین جریان فرهنگی بوده است. (دوستان آماده شدند که برویم به تنگه بهرام چوبین و چهار طاقی آتشکده ساسانی .و فعلا خدا نگهدار.)

عکسهایی را که ملاحظه می کنید به لطف آرش افشار از گنجینه پژوهشی ایرج افشار به ما رسید . مربوط به همان سفر مورد بحث است. 

این سه عکس از آرشیو منوچهر تتری به کانال بخارا رسید .مربوط به زمانی است که سیزدهمین دوره جایزه موقوفات دکتر محمود افشار به پروفسور ریچارد فرای تعلق گرفت  . یادم است که جلسه را من به اشاره استاد افشار اداره می‎کردم و مراسم در باغ موقوفات برپا شده بود و دیگر بابک افشار در میان ما نبود و پروفسور فرای خطابه خود را با گرامی‎داشت یاد و خاطره بابک افشار آغاز کرد. خرداد ۱۳۸۳بود . ایرج افشار در فردای بعد از مراسم، این سفر به کرمانشاه  ایلام و دره شهر و سیمره و  لرستان را با اتوموبیل پاترول معروف خودش به راه انداخت. در عکس دکتر شفیعی را می بینید به همراه پروفسور فرای و آقای افشار ودوست هنرمند ما منوچهر تتری که شب را در منزل ایشان در دره شهر روستای شیخ مکان گذراندند.

استاد ایرج افشار با منوچهر تتری در دره شهر (بازدید از پل گاو میشان)

استاد ایرج افشار با منوچهر تتری در دره شهر (بازدید از پل گاو میشان)

دکتر منوچهر ستوده و ایرج افشار که برای همسر منوچهر تتری کتابشان را امضا می کنند.

دکتر منوچهر ستوده و ایرج افشار که برای همسر منوچهر تتری کتابشان را امضا می کنند.

دکتر محمد اسلامی . دکتر منوچهر ستوده و ایرج افشار و منوچهر تتری در منزل منوچهر خان

دکتر محمد اسلامی . دکتر منوچهر ستوده و ایرج افشار و منوچهر تتری در منزل منوچهر خان

دیدار از ” تنگه بهرام چوبین “

این قلعه در ده کیلو متری  ” دره شهر ” واقع شده است. بنا بر نظر باستان‎شناسان داخلی و خارجی  این قلعه مربوط به دوره ساسانی است . و سال‎ها محل زندگی بهرام چوبین، سردار ساسانی، و اردویش بوده . بخشی از قلعه بر ستیغ کوه بلند  ساخته شده که شامل یک ورودی و تالارهاست. یک قلعه شاه‎نشین دارد و حوضچه‎های کنده‎کاری شده آب که با پله های سنگی کنده کاری شده ساخته شده است. گفته شده مصالحی که در کار ساختن این قلعه به کار رفته شامل سنگ کچ نیم کوب و سنگ‎های عظیم است.

تنگه بهرام چوبین از نمای دور

تنگه بهرام چوبین از نمای دور

دیوار قلعه از راست

دیوار قلعه از راست

” پل گاومیشان ” در شرق  ” دره شهر” واقع است. دقیقاُ در مرز طبیعی و استانی ایلام و لرستان واقع شده است. دکتر ایرج زینی‎وند با اطلاعات مبسوطی که درباره مسایل زمین‎شناسی داشت، مطالبی را درباره کوه‎های زاگرس و روند تاریخی رودخانه سیمره بیان کرد که در این مجال تلگرامی نمی‎گنجد. خلاصه این که ” پل گاو میشان بر روی رودخانه سیمره واقع شده و مربوط به دوره ساسانی است. طول این پل  178متر و عرض گذر سطح ان بیش از هشت متر است. هنوز پس از گذشت قرن‎ها، این پل همچنان پایه‎های استوارش با اقتدار ایستاده و نمی‎دانم به چه توجیهی باز سازی نمی‎شود تا از فرسایش ان جلوگیری شود.

 

 منبع : سایت مجله بخارا

سیمره، سوییس ایران است

 

از بخارا تا سیمره

از بخارا تا سیمره

نام علی دهباشی به‌لطف کتاب‌ها و مجله‌ها و شب های بخارا که به دویست و هشتاد شب رسیده با بسیاری از جلوه‌گاه‌های فرهنگ ایران گره خورده است: سفرنامه‌های بسیاری به‌کوشش او منتشر شده؛ در قالب یادنامه، کتاب‌های بسیاری تالیف کرده‌ است؛ سردبیر مجلۀ کلک  و اکنون نیز سال‌هاست که مجلۀ وزین بخارا به سردبیری او منتشر می‌شود. این بار پس از شبهایی که برای مجله بخارا در برلین . ونکور . تورنتو . مونترال . کابل. دهلی نو و امل برای تجلیل از دهباشی برگذارشد . ” شب بخارا” در بخشی از ایران زمین یعنی شهرستان دره شهر برگذار می شود.

 علی دهباشی، در این سفر فرهنگی  مهمان برنامه‌ای شده است که عنوان «گفت‌وگو  ایران» دارد؛ برنامه‌ای که به‌همّت  انجمن ادبی و فرهنگی دره شهر و با همکاری اداره ارشاد شهرستان دره شهر انجام می شود.

در این جلسه با علی دهباشی دربارۀ فعالیتهای روزنامه نگاریش و جایگاه  فرهنگ و هنر ایران در مطبوعات کشورهای ایران . افغانستان و تاجیکستان و هند می پردازد و همچنین از تجربیات خود در عرصه روزنامه نگاری ادبی  سخن خواهد گفت. مراسم شب بخارا در دره شهر  چهارشنبه ۹ فروردین ۱۳۹۶ از ساعت ۱۷ تا ۱۹ در آمفی تئاتر سالن ارشاد دره شهر  برگزار می‌شود.

معرفی کتاب خداوندگار لحن ، نامه‌های قائم‌مقام فراهانی مکتوبات تازه‌یاب صدراعظم قاجار

 
 
 
 فرزانه ابراهیم‌زاده

 

تاریخ ایرانی: ملک‌الشعرای بهار در کتاب «سبک‌شناسی» آنجا که به ادبیات دوران  قاجاریه می‌رسد و به افول نثر مرسل ساده‌ای که در دوران سعدی رواج داشته اشاره می‌کند، معتقد است که معتمدالدوله نشاط آخرین حافظ مکتب سعدی بود که آثارش کمی با سبک گلستان همراه بود. در همین زمان فردی پیدا شد که در ادبیات فارسی یک تحول بزرگ آن‌طور که بهار می‌گوید به وجود آورد: «شخصی پیدا شد و با قوهٔ فصاحت و بلاغت ثابت کرد که سبک‌ تازه‌ای نیز می‌توان به وجود آورد و چون مقامی عالی داشت شیوهٔ نثر او مطلوب و مورد تقدیر قرار گرفت و این مرد میرزا ابوالقاسم پسر میرزا عیسی معروف به میرزا بزرگ است که بعد از پدرش به لقب قائم‌مقام از طرف فتحعلی‌ شاه ملقب گردید.»

 

به تازگی مجموعه‌ای از نامه‌های قائم‌مقام فراهانی، صدراعظم محمدشاه قاجار که در کتابخانه سلطنتی کاخ گلستان نگهداری می‌شد و در بیش از ۱۶۰ سال گذشته کمتر کسی از آن‌ها خبر داشته است رونویسی و در مجموعه‌ای به نام «خداوندگار لحن» به اهتمام محمد طلوعی، محمدرضا بهزادی و محمد میرزاخانی منتشر شده است. این نامه‌ها که برخلاف «منشات» بیشتر نامه‌های خصوصی و شخصی قائم‌مقام است، هرچند به لحاظ ادبی قدرت آن‌ها را ندارد اما بخشی از صاحب‌قلم بودن او را به نمایش می‌گذارد. در بخشی از مقدمه این کتاب آمده: «نامه‌های قائم‌مقام را می‌شود اولین تلاش برای تفکیک نظرگاه بین راوی و محرر دانست و از این نظر آن‌ها را داستانی دید.»

 

اهمیت نامه‌ها از این بابت است که در آن می‌توان علاوه بر سبک ادبی، مناسبات افراد و شیوه زندگی را دریافت. نامه‌های قائم‌مقام فراهانی نیز از این خاصیت بی‌بهره نیست. از همین دید قائم‌مقام از چند منظر نامه‌های خود را نوشته است: «از زبان فتحعلی شاه، عباس‌میرزا نایب‌السلطنه، محمدشاه. جایی از زبان دیگری خودش را طرف خطاب گرفته، شماتت کرده یا خوار می‌کند.»

 

او در یکی از نامه‌ها بعد از شکست دوم ایران مقابل روسیه از زبان فتحعلی‌ شاه به عباس‌میرزا می‌نویسد: «درد عاجز را خود برس، حرف عارض را خود بپرس. نوکر هر چه امین باشد از آقای نوکر امین‌تر نیست. چه لازم که رای خود را در رای نوکر و چاکر مستهلک ‌سازی و خود بالمره عاطل و مستدرک باشی، خواه قائم‌مقام باشد و خواه میرزا محمدعلی و میرزا تقی یا دیگران که همگی آمر و ناهی بودند و جملگی خاطر و شاهی شدند.»

 

سبک قائم‌مقام آن‌طور که در مقدمه کتاب آمده در نامه‌ها و نوشته‌هایش یکدست نیست. گاهی انگار در جریان تطور نثر فارسی نایستاده. از روی نامه‌های فارسی مشق نکرده. در امتداد سنت مستوفیان عراق عجم مغلق‌نویسی و مدیحه‌سرایی نکرده. خودش، خودش را تعریف می‌کند، با صراحت و سرعتی بعید در نثر فارسی. با کلماتی ناهم‌خانواده که وقتی در کنار هم می‌نشینند انگار از ازل سررشته یک خامه بوده‌اند و گاهی آن‌قدر کهنه‌پوش و تکراری می‌شود که قائم‌مقام را باید در جرگهٔ همان کاتبان سنت فراهان و واشقان و آشتیان طبقه‌بندی کرد، انگار زیر بار آن همه تکرار واداده و به سیاق زمانه درآمده.

 

آن چه در کتاب آمده ۵۲ مرقع از منشات و نامه‌های قائم‌مقام است که در فهرست کتابخانهٔ سلطنتی شیخ اسمعیل شیخ‌المشایخ امیر معزی دزفولی و میرزا یوسف‌خان اعتصام‌الملک و میرزا موسی‌خان مرات‌الممالک به شمارهٔ ۱۵۴۹ فهرست‌نویسی شده اما کسی برای معرفی و انتشار آن اقدامی نکرده بود.

 

 

ای وای ز محرومی

 

بیشتر آنچه از قائم‌مقام در این کتاب منتشر شده نامه‌های او خطاب به شاهزاده جان است. این شاهزاده به نظر می‌رسد که محمد میرزا پسر عباس‌میرزا است که در آینده شاه ایران شد. در یکی از نامه‌ها آمده است:

«بر لوح مزارم بنویسید پس از مرگ / ای وای ز محرومی دیدار و دگر هیچ

شاهزاده جان، قربانت شوم

منم که امروز ماتم‌زدهٔ روزگارم، از بالای آسمان هفتم به طبقه هفتمین زمین افتاده‌ام. بر هیچ کس مثل من ستم نشد چرا که وجود مسعود به هیچ کس مثل من فیض و شرف نمی‌بخشید. خدا مرا بکشد اگر به این زندگی راضی باشم. سگ که بی‌صاحب شد نبودنش به از بودن است. کاش من پیش از او به خاک می‌رفتم. این منم بر سر خاک تو که خاکم بر سر

 

بعضی فقرات که به حاجی علی‌اصغر نوشته بودی دیدم. خدا شما را عمر بدهد. این سگ بچه‌ها چه عزم و عرضه دارند، اگر زنده ماندم و بهاران ان‌شاءالله تعالی موافق خواهش آمدم، رفع همه حرف‌ها به فضل خدا می‌شود و اگر مردم و نیامدم، عذر ما بپذیر. ای بسا آرزو که خاک شده. خدا شاهزاده اعظم محمد میرزا روحی فداه را به سلامت بدارد. برحسب وصیت، آنی از خدمتش فارغ نیستم و خوش قلبی او نسبت به مادرها و خواهرها و برادرها بل همگی قوم و قبیله و نوکرها بسیار بسیار راضی و امیدواریم. دایم در تحت قبه‌ای امام علیه الصلوات والسلام دعا می‌کنیم و جز درگاه این دودمان راه به جایی نمی‌برم. دنیای من تمام شده است، اگر وصیت نبود مجاور مزار می‌شدم. نوشته بودید فراهان می‌روم، هزار بار شکر خدا کردم که به نان جو قناعت خواهید کرد. گر کلبه محقر است و تاریک/ بر دیده روشنت نشانم.

 

اولا امید من این است که اجل من نزدیک باشد چرا که هر قدر خوش به من بگذرد آن اقتداری که پیش از این در بر و بحر عالم داشتم ممکن نخواهد شد و هر قدر به عزت باشم با ایام سابق که موازنه کنی ذلت خواهد بود. مرگ به از ذلت است. ثانیا هرگاه نمردم، ماندم، آرزوی خودم این است که در عتبات عالیات ان‌شاءالله تعالی بمانم و بعد از ۵۶ سال در فکر آخرت باشم. از این دنیا که آخرش این است که بگذرم و از این کشمکش‌ها خلاص شوم. همشیره عالی‌جاه میرزا حسن را که نوشته بودید از شما سوا نمی‌شود. بسیار بسیار شکر کردم و آسوده خاطر شدم و امیدوارم هر جا باشید خدا با شما باشد و محافظت کند. اسحاق که حالا آنجاست، بی‌مرد نیستید، صادق هم طفلی چندان کار اینجا ندارد. پی بردیم نمی‌خواهد او را به سرکشی خانه بفرستم اگر راضی شود و خرجی راه بدهم برسد ان‌شاءالله می‌فرستم. از قحطی و بی‌چیزی خراسان خبر ندارید، دستی از دور بر آتش دارید.»

 

 

خواهر قائم‌مقام و مرحمت‌های شاهانه

 

یکی از موضوعاتی که در نامه‌های قائم‌مقام به آن اشاره می‌شود، خانواده و افرادی است که با او کار می‌کنند. در یکی از نامه‌ها آمده:

«فدایت شوم

بالاتر از همه مرحمت‌های شاهنشاه والا به من این بود که به بانگ بلند در ملأ عام اظهار شعف و مرحمت نسبت به شما فرمود و صریحا تحسین و آفرین کرد بر شما که هیچ کس را قبول نفرموده‌اید مگر من فقیر را که هیچ نمی‌ارزم. فرمود اگر سایر دخترهای من بیش از خواهرهای نایب‌السلطنه به مال و دولت و پول و جواهر رسیده باشند ولکن مثل فلان خدمتکاری ندارند و هیچ کدام از طرف شوهر روسفیدتر و زبان درازتر از او نیستند چرا که به قدر شوهر او هیچ کس دیگر غم دولت شاه را نمی‌خورد و به کار دولت شاه نمی‌آید. فرمود آن چه قلم قائم‌مقام می‌کند. دهن شمشیرهای سردارها زیاد است چرا که از آن‌ها گریز و ضرر دیدیم و از این پاداری و انتفاع فهمیده‌ایم. الغرض آن قدر اظهار مرحمت فرمود که من از خجالت آب شدم و از آن طرف به من فرمود که تو خودت را همسر و هم‌چشم سایر دامادهای من ندان، به قراری که نایب‌السلطنه بر سایر شاهزاده‌ها ترجیح دارد خواهرش هم با سایر دخترهای من تفاوت دارد. باز بسیار تعریف از شما فرمود که عاقلی و کاملی کرد پی جوان و جاهل نرفت. اسم و آوازه و تشخص و عرضه خواست، شوخی و صحبت و بازی و اختلاط نخواست. دور بود از دختر جوان که به مرد پیر تن در بدهد. الحق خیلی کار کرد و ما را معتقد ساخت. بسیار اعتقاد و اعتماد به هم رسانیدیم. شفقت ما به او نه آن است که پیش از این بود بل یک من بیشتر، می‌خواهم ببینمش. قربانت شوم، عریضهٔ شما را خودم به نظر مبارک شاه رساندم. جواب گرفتم، یک طاقه شال هم خلعت دادند با حامل این نوشته فرستادم. وعده فرمودند صورت مبارک خودشان را یک نشان الماس بسازند برای شما بفرستند که همیشه شمایل مبارک شاهنشاه در نظر شما باشد. فرمودند آقا داداش حالا دخلی به آقا داداش سابق ندارد، باری شما در فکر چیز خوب باشید برای پیشکش شاه و تعارف تاج و خادم و فخر و ضیا هر چهار نفر خود را مخلص واقعی شما می‌دانند.»

 

 

طواف بیت‌الله الحرام واجب است

 

قائم‌مقام همچنین در نامه‌ها شاهزاده جان را مورد خطاب قرار داده و به او مشورت می‌داد. در یکی از نامه‌ها نوشته: «شاهزاده جان فدایت شوم

دو کاغذ در باب مکه نوشته بودید، چون بی‌غرض خاک پای والا ممکن نبود جواب بدهم لهذا امشب در خلوت عرض مختصر کردم،‌ فرمودند طواف بیت‌الله الحرام واجب است و معاشرت نامحرم حرام. اگر طوری اتفاق بیافتد که محرم به هم رسانید و از نامحرم که خواجه‌ها هستند اجتناب نمایند بسیار بسیار مبارک است. دیگر فرمودند که اگر ممکن شود یکی از خادمان حرم هم‌سفری شوند و با هم بروید باز افاقه است که تنها نباشید. اسم والده منوچهر میرزا و والدهٔ بهرام میرزا و جهانگیر میرزا را بردند، فرمودند هر یک از این سه نفر که بروند از جانب ماذون‌اند، خرجی هم دارند و اگر نواب تهماسب میرزا برود برای شما خوب محرم است، خوب خاطر جمع می‌توان شد.

 

در باب خرج سفر مکه معلوم است که اسحاق هر چه از من و خودش و خودیان من باشد همه را در راه خدمت شما نثار می‌خواهد و هر چه از او برآید در خدمت‌گزاری شما مضایقه ندارد. کاغذ بی‌بی که منتهای آمال و آرزوی من بود هیچ جا نجستم الا در میان کاغذهای زرد و سرخ شما و حق این است که هر چه بفرمایید در ازای این مژدگانی بدهم کم می‌دانم چرا که: جان من سهل است و جان جانم اوست/ دردمند و خسته‌ام درمانم اوست.

 

اگر مکه نرفتید و طاعون ساکن شد تبریز به از همه جا است و اگر ساکن نشد لامحاله به خوی باید رفت اما با استصواب امیر نظام و هر جا او صلاح بداند و هر طور او دستورالعمل بدهد. در باب همشیره‌ام که هر بار اسم او را در کاغذها می‌نویسید و مرا از جانب او خاطرجمعی می‌دهید، خدا آگاه‌تر است که تا چه حد از شما خرسندی و رضامندی دارم. من که نه به کار خودم می‌توانم بپایم نه به کار خودیانم اما تا سر میرزا موسی‌خان حفظه‌الله تعالی سلامت است خواهر نباید غصهٔ نیک و بد رفتار شوهر بخورد. اگر می‌خورد پس به طلاق راضی شود خودش و ما را خلاص کرده‌اند، چه ضرر دارد که او هم بشود. البته اگر او را دیدید و راضی کردید زود به من بنویسید که نایب‌السلطنه روحی فداه عرض کنم….»

 

بعضی از این نامه‌ها بلند و برخی مانند این نامه کوتاه است:

«قربانت شوم

مرا چو با تو سخن گویم و سخن شنوم

نه چون گوش فهم بماند نه گوش استفهام.»

{بقیه کاغذ سیاه مشق است}

 

او همچنین در نامه‌ای به زبانی محترمانه به شاهزاده گوشزد می‌کند که مواظب آن چه می‌نویسد باشد:

«شاهزاده جان، قربانت شوم

جانم فدای خط مبارک باد! وقتی نشد آدم بیاید به شما کاغذ ننویسم. نمی‌دانم چرا نرسیده است. بخصوصه دو سه کاغذ تفضیل ولایات متملکات، زمستان نوشته‌ام که به اسکندر بدهد ببیند. تعجب دارم که کاغذها چه شده و به دست کدام نامحرم افتاده است.

تصدقت شوم! فکر و ذکر من همه همان است که ان‌شاءالله تعالی به سلامتی و دلخوشی خدمت شما برسم و دیدار مسرت آثار شما را ببینم. فاطمه را بگو از خانه به دهات ببرند. پرستار همراه کن که خدا را خوش می‌آید و خودتان هم باید بیرون بروید. غیر بخشایش هیچ جا نیست که می‌توانید خانه بنشینید. چادر، دو سری داریم و تجیر نداریم اگر در صحراها می‌نشینید،‌ مختارید.»

 

او در این نامه‌ها گاه از ترس‌ها و گاه از آرزوهایش می‌گوید:

«قربانت شوم

خدای تعالی به فضل و کرم خودش همه‌ چیز به شما داده است سوای حوصله. تصدق تو باشم من چه حد دارم صاحب شما شوم اما خوش نیست از شما که اسم برادر این‌طور ببرید. خدا آن روز را نصیب شما نکند که پروا نداشته باشید. خدا مرا بکشد همچنین لفظی را نبینم و نشنوم. همین‌ که این لفظ بد را در این کاغذ دیدم، دانستم شما به حال خود نبوده‌اید. هرچه گفته‌اید و نوشته‌اید از روی بی‌خودی‌های عالم تغیّر است.

قربانت شوم، نوشته‌اید عمارت اوجان نخواهم ماند، مختارید. پس بفرمایید کجا خواهید رفت. حالا که در اوجان‌اید و نه وباست و نه سرماست و نه گرما، این‌طور بر سر من می‌آرید، اگر به شهر بروید پناه بر خدا که تا بشنوید در محله حکما باد یک نفر دُمل به هم رسانیده، من باید از ایران فرار کنم در نجف اشرف بسط بنشینم.

 

قربانت شوم، من طاقت این حرف‌های شما را ندارم. دختر پادشاه هستی، بی‌تربیت بالا آمدی، ‌خوشامدگو بسیار، دلسوز غم‌خوار کم داشتی. نایب‌السلطنه روحی فداه، مرا به نوکری شما داده بلکه توانم تربیت کنم اما من غلط می‌کنم، توبه‌کار می‌شوم، اختیار با خودت است، هر جا بخواهید بروید و خود بمانید، از من همین است که خدمت شما را بکنم، اسب و قاطر حاضر کنم.

 

نوشته‌اید از زن خوف می‌کنی. بله قربانت شوم من قشونی و شمشیربند نیستم. ادعای رستم و اسفندیاری ندارم. میرزای فقیر مفلوک ترسوی عاجزی‌ام. از زن می‌ترسم. از موش می‌ترسم. از موش‌های جوی هم می‌ترسم اما این عیب‌های خودم همه را به توسط بی‌بی‌کوچک، زن آقانوروز، خدمت شما عرض کرده بودم. آخر سخن‌ها این است که نایب‌السلطنه روحی‌فداه مرا به نوکری شما داده است و من حاضر و آمادهٔ خدمت هستم. می‌مانید، همان‌جا خدمت شما را می‌کنم. می‌روید، اسب و قاطر و تخت حاضر است. هرچه بخواهید فرمایش کنید بندگی می‌کنم. حرف بد را می‌گویم مزن اگر نشنوی هم عار من نیست. دختر پادشاه و خواهر آقای من هستید. والسلام.»

 

***


خداوندگار لحن

نامه‌های تازه‌یاب قائم‌مقام فراهانی

پژوهشگران: محمد طلوعی، محمدرضا بهزادی، محمد میرزاخانی

انتشارات پرنده

چاپ اول، ۱۳۹۵

۱۲۸ صفحه

۱۳ هزار تومان

منبع : تاریخ ایرانی

معرفی کتاب خداوندگار لحن ، نامه‌های قائم‌مقام فراهانی مکتوبات تازه‌یاب صدراعظم قاجار

 
 
 
 فرزانه ابراهیم‌زاده

 

تاریخ ایرانی: ملک‌الشعرای بهار در کتاب «سبک‌شناسی» آنجا که به ادبیات دوران  قاجاریه می‌رسد و به افول نثر مرسل ساده‌ای که در دوران سعدی رواج داشته اشاره می‌کند، معتقد است که معتمدالدوله نشاط آخرین حافظ مکتب سعدی بود که آثارش کمی با سبک گلستان همراه بود. در همین زمان فردی پیدا شد که در ادبیات فارسی یک تحول بزرگ آن‌طور که بهار می‌گوید به وجود آورد: «شخصی پیدا شد و با قوهٔ فصاحت و بلاغت ثابت کرد که سبک‌ تازه‌ای نیز می‌توان به وجود آورد و چون مقامی عالی داشت شیوهٔ نثر او مطلوب و مورد تقدیر قرار گرفت و این مرد میرزا ابوالقاسم پسر میرزا عیسی معروف به میرزا بزرگ است که بعد از پدرش به لقب قائم‌مقام از طرف فتحعلی‌ شاه ملقب گردید.»

 

به تازگی مجموعه‌ای از نامه‌های قائم‌مقام فراهانی، صدراعظم محمدشاه قاجار که در کتابخانه سلطنتی کاخ گلستان نگهداری می‌شد و در بیش از ۱۶۰ سال گذشته کمتر کسی از آن‌ها خبر داشته است رونویسی و در مجموعه‌ای به نام «خداوندگار لحن» به اهتمام محمد طلوعی، محمدرضا بهزادی و محمد میرزاخانی منتشر شده است. این نامه‌ها که برخلاف «منشات» بیشتر نامه‌های خصوصی و شخصی قائم‌مقام است، هرچند به لحاظ ادبی قدرت آن‌ها را ندارد اما بخشی از صاحب‌قلم بودن او را به نمایش می‌گذارد. در بخشی از مقدمه این کتاب آمده: «نامه‌های قائم‌مقام را می‌شود اولین تلاش برای تفکیک نظرگاه بین راوی و محرر دانست و از این نظر آن‌ها را داستانی دید.»

 

اهمیت نامه‌ها از این بابت است که در آن می‌توان علاوه بر سبک ادبی، مناسبات افراد و شیوه زندگی را دریافت. نامه‌های قائم‌مقام فراهانی نیز از این خاصیت بی‌بهره نیست. از همین دید قائم‌مقام از چند منظر نامه‌های خود را نوشته است: «از زبان فتحعلی شاه، عباس‌میرزا نایب‌السلطنه، محمدشاه. جایی از زبان دیگری خودش را طرف خطاب گرفته، شماتت کرده یا خوار می‌کند.»

 

او در یکی از نامه‌ها بعد از شکست دوم ایران مقابل روسیه از زبان فتحعلی‌ شاه به عباس‌میرزا می‌نویسد: «درد عاجز را خود برس، حرف عارض را خود بپرس. نوکر هر چه امین باشد از آقای نوکر امین‌تر نیست. چه لازم که رای خود را در رای نوکر و چاکر مستهلک ‌سازی و خود بالمره عاطل و مستدرک باشی، خواه قائم‌مقام باشد و خواه میرزا محمدعلی و میرزا تقی یا دیگران که همگی آمر و ناهی بودند و جملگی خاطر و شاهی شدند.»

 

سبک قائم‌مقام آن‌طور که در مقدمه کتاب آمده در نامه‌ها و نوشته‌هایش یکدست نیست. گاهی انگار در جریان تطور نثر فارسی نایستاده. از روی نامه‌های فارسی مشق نکرده. در امتداد سنت مستوفیان عراق عجم مغلق‌نویسی و مدیحه‌سرایی نکرده. خودش، خودش را تعریف می‌کند، با صراحت و سرعتی بعید در نثر فارسی. با کلماتی ناهم‌خانواده که وقتی در کنار هم می‌نشینند انگار از ازل سررشته یک خامه بوده‌اند و گاهی آن‌قدر کهنه‌پوش و تکراری می‌شود که قائم‌مقام را باید در جرگهٔ همان کاتبان سنت فراهان و واشقان و آشتیان طبقه‌بندی کرد، انگار زیر بار آن همه تکرار واداده و به سیاق زمانه درآمده.

 

آن چه در کتاب آمده ۵۲ مرقع از منشات و نامه‌های قائم‌مقام است که در فهرست کتابخانهٔ سلطنتی شیخ اسمعیل شیخ‌المشایخ امیر معزی دزفولی و میرزا یوسف‌خان اعتصام‌الملک و میرزا موسی‌خان مرات‌الممالک به شمارهٔ ۱۵۴۹ فهرست‌نویسی شده اما کسی برای معرفی و انتشار آن اقدامی نکرده بود.

 

 

ای وای ز محرومی

 

بیشتر آنچه از قائم‌مقام در این کتاب منتشر شده نامه‌های او خطاب به شاهزاده جان است. این شاهزاده به نظر می‌رسد که محمد میرزا پسر عباس‌میرزا است که در آینده شاه ایران شد. در یکی از نامه‌ها آمده است:

«بر لوح مزارم بنویسید پس از مرگ / ای وای ز محرومی دیدار و دگر هیچ

شاهزاده جان، قربانت شوم

منم که امروز ماتم‌زدهٔ روزگارم، از بالای آسمان هفتم به طبقه هفتمین زمین افتاده‌ام. بر هیچ کس مثل من ستم نشد چرا که وجود مسعود به هیچ کس مثل من فیض و شرف نمی‌بخشید. خدا مرا بکشد اگر به این زندگی راضی باشم. سگ که بی‌صاحب شد نبودنش به از بودن است. کاش من پیش از او به خاک می‌رفتم. این منم بر سر خاک تو که خاکم بر سر

 

بعضی فقرات که به حاجی علی‌اصغر نوشته بودی دیدم. خدا شما را عمر بدهد. این سگ بچه‌ها چه عزم و عرضه دارند، اگر زنده ماندم و بهاران ان‌شاءالله تعالی موافق خواهش آمدم، رفع همه حرف‌ها به فضل خدا می‌شود و اگر مردم و نیامدم، عذر ما بپذیر. ای بسا آرزو که خاک شده. خدا شاهزاده اعظم محمد میرزا روحی فداه را به سلامت بدارد. برحسب وصیت، آنی از خدمتش فارغ نیستم و خوش قلبی او نسبت به مادرها و خواهرها و برادرها بل همگی قوم و قبیله و نوکرها بسیار بسیار راضی و امیدواریم. دایم در تحت قبه‌ای امام علیه الصلوات والسلام دعا می‌کنیم و جز درگاه این دودمان راه به جایی نمی‌برم. دنیای من تمام شده است، اگر وصیت نبود مجاور مزار می‌شدم. نوشته بودید فراهان می‌روم، هزار بار شکر خدا کردم که به نان جو قناعت خواهید کرد. گر کلبه محقر است و تاریک/ بر دیده روشنت نشانم.

 

اولا امید من این است که اجل من نزدیک باشد چرا که هر قدر خوش به من بگذرد آن اقتداری که پیش از این در بر و بحر عالم داشتم ممکن نخواهد شد و هر قدر به عزت باشم با ایام سابق که موازنه کنی ذلت خواهد بود. مرگ به از ذلت است. ثانیا هرگاه نمردم، ماندم، آرزوی خودم این است که در عتبات عالیات ان‌شاءالله تعالی بمانم و بعد از ۵۶ سال در فکر آخرت باشم. از این دنیا که آخرش این است که بگذرم و از این کشمکش‌ها خلاص شوم. همشیره عالی‌جاه میرزا حسن را که نوشته بودید از شما سوا نمی‌شود. بسیار بسیار شکر کردم و آسوده خاطر شدم و امیدوارم هر جا باشید خدا با شما باشد و محافظت کند. اسحاق که حالا آنجاست، بی‌مرد نیستید، صادق هم طفلی چندان کار اینجا ندارد. پی بردیم نمی‌خواهد او را به سرکشی خانه بفرستم اگر راضی شود و خرجی راه بدهم برسد ان‌شاءالله می‌فرستم. از قحطی و بی‌چیزی خراسان خبر ندارید، دستی از دور بر آتش دارید.»

 

 

خواهر قائم‌مقام و مرحمت‌های شاهانه

 

یکی از موضوعاتی که در نامه‌های قائم‌مقام به آن اشاره می‌شود، خانواده و افرادی است که با او کار می‌کنند. در یکی از نامه‌ها آمده:

«فدایت شوم

بالاتر از همه مرحمت‌های شاهنشاه والا به من این بود که به بانگ بلند در ملأ عام اظهار شعف و مرحمت نسبت به شما فرمود و صریحا تحسین و آفرین کرد بر شما که هیچ کس را قبول نفرموده‌اید مگر من فقیر را که هیچ نمی‌ارزم. فرمود اگر سایر دخترهای من بیش از خواهرهای نایب‌السلطنه به مال و دولت و پول و جواهر رسیده باشند ولکن مثل فلان خدمتکاری ندارند و هیچ کدام از طرف شوهر روسفیدتر و زبان درازتر از او نیستند چرا که به قدر شوهر او هیچ کس دیگر غم دولت شاه را نمی‌خورد و به کار دولت شاه نمی‌آید. فرمود آن چه قلم قائم‌مقام می‌کند. دهن شمشیرهای سردارها زیاد است چرا که از آن‌ها گریز و ضرر دیدیم و از این پاداری و انتفاع فهمیده‌ایم. الغرض آن قدر اظهار مرحمت فرمود که من از خجالت آب شدم و از آن طرف به من فرمود که تو خودت را همسر و هم‌چشم سایر دامادهای من ندان، به قراری که نایب‌السلطنه بر سایر شاهزاده‌ها ترجیح دارد خواهرش هم با سایر دخترهای من تفاوت دارد. باز بسیار تعریف از شما فرمود که عاقلی و کاملی کرد پی جوان و جاهل نرفت. اسم و آوازه و تشخص و عرضه خواست، شوخی و صحبت و بازی و اختلاط نخواست. دور بود از دختر جوان که به مرد پیر تن در بدهد. الحق خیلی کار کرد و ما را معتقد ساخت. بسیار اعتقاد و اعتماد به هم رسانیدیم. شفقت ما به او نه آن است که پیش از این بود بل یک من بیشتر، می‌خواهم ببینمش. قربانت شوم، عریضهٔ شما را خودم به نظر مبارک شاه رساندم. جواب گرفتم، یک طاقه شال هم خلعت دادند با حامل این نوشته فرستادم. وعده فرمودند صورت مبارک خودشان را یک نشان الماس بسازند برای شما بفرستند که همیشه شمایل مبارک شاهنشاه در نظر شما باشد. فرمودند آقا داداش حالا دخلی به آقا داداش سابق ندارد، باری شما در فکر چیز خوب باشید برای پیشکش شاه و تعارف تاج و خادم و فخر و ضیا هر چهار نفر خود را مخلص واقعی شما می‌دانند.»

 

 

طواف بیت‌الله الحرام واجب است

 

قائم‌مقام همچنین در نامه‌ها شاهزاده جان را مورد خطاب قرار داده و به او مشورت می‌داد. در یکی از نامه‌ها نوشته: «شاهزاده جان فدایت شوم

دو کاغذ در باب مکه نوشته بودید، چون بی‌غرض خاک پای والا ممکن نبود جواب بدهم لهذا امشب در خلوت عرض مختصر کردم،‌ فرمودند طواف بیت‌الله الحرام واجب است و معاشرت نامحرم حرام. اگر طوری اتفاق بیافتد که محرم به هم رسانید و از نامحرم که خواجه‌ها هستند اجتناب نمایند بسیار بسیار مبارک است. دیگر فرمودند که اگر ممکن شود یکی از خادمان حرم هم‌سفری شوند و با هم بروید باز افاقه است که تنها نباشید. اسم والده منوچهر میرزا و والدهٔ بهرام میرزا و جهانگیر میرزا را بردند، فرمودند هر یک از این سه نفر که بروند از جانب ماذون‌اند، خرجی هم دارند و اگر نواب تهماسب میرزا برود برای شما خوب محرم است، خوب خاطر جمع می‌توان شد.

 

در باب خرج سفر مکه معلوم است که اسحاق هر چه از من و خودش و خودیان من باشد همه را در راه خدمت شما نثار می‌خواهد و هر چه از او برآید در خدمت‌گزاری شما مضایقه ندارد. کاغذ بی‌بی که منتهای آمال و آرزوی من بود هیچ جا نجستم الا در میان کاغذهای زرد و سرخ شما و حق این است که هر چه بفرمایید در ازای این مژدگانی بدهم کم می‌دانم چرا که: جان من سهل است و جان جانم اوست/ دردمند و خسته‌ام درمانم اوست.

 

اگر مکه نرفتید و طاعون ساکن شد تبریز به از همه جا است و اگر ساکن نشد لامحاله به خوی باید رفت اما با استصواب امیر نظام و هر جا او صلاح بداند و هر طور او دستورالعمل بدهد. در باب همشیره‌ام که هر بار اسم او را در کاغذها می‌نویسید و مرا از جانب او خاطرجمعی می‌دهید، خدا آگاه‌تر است که تا چه حد از شما خرسندی و رضامندی دارم. من که نه به کار خودم می‌توانم بپایم نه به کار خودیانم اما تا سر میرزا موسی‌خان حفظه‌الله تعالی سلامت است خواهر نباید غصهٔ نیک و بد رفتار شوهر بخورد. اگر می‌خورد پس به طلاق راضی شود خودش و ما را خلاص کرده‌اند، چه ضرر دارد که او هم بشود. البته اگر او را دیدید و راضی کردید زود به من بنویسید که نایب‌السلطنه روحی فداه عرض کنم….»

 

بعضی از این نامه‌ها بلند و برخی مانند این نامه کوتاه است:

«قربانت شوم

مرا چو با تو سخن گویم و سخن شنوم

نه چون گوش فهم بماند نه گوش استفهام.»

{بقیه کاغذ سیاه مشق است}

 

او همچنین در نامه‌ای به زبانی محترمانه به شاهزاده گوشزد می‌کند که مواظب آن چه می‌نویسد باشد:

«شاهزاده جان، قربانت شوم

جانم فدای خط مبارک باد! وقتی نشد آدم بیاید به شما کاغذ ننویسم. نمی‌دانم چرا نرسیده است. بخصوصه دو سه کاغذ تفضیل ولایات متملکات، زمستان نوشته‌ام که به اسکندر بدهد ببیند. تعجب دارم که کاغذها چه شده و به دست کدام نامحرم افتاده است.

تصدقت شوم! فکر و ذکر من همه همان است که ان‌شاءالله تعالی به سلامتی و دلخوشی خدمت شما برسم و دیدار مسرت آثار شما را ببینم. فاطمه را بگو از خانه به دهات ببرند. پرستار همراه کن که خدا را خوش می‌آید و خودتان هم باید بیرون بروید. غیر بخشایش هیچ جا نیست که می‌توانید خانه بنشینید. چادر، دو سری داریم و تجیر نداریم اگر در صحراها می‌نشینید،‌ مختارید.»

 

او در این نامه‌ها گاه از ترس‌ها و گاه از آرزوهایش می‌گوید:

«قربانت شوم

خدای تعالی به فضل و کرم خودش همه‌ چیز به شما داده است سوای حوصله. تصدق تو باشم من چه حد دارم صاحب شما شوم اما خوش نیست از شما که اسم برادر این‌طور ببرید. خدا آن روز را نصیب شما نکند که پروا نداشته باشید. خدا مرا بکشد همچنین لفظی را نبینم و نشنوم. همین‌ که این لفظ بد را در این کاغذ دیدم، دانستم شما به حال خود نبوده‌اید. هرچه گفته‌اید و نوشته‌اید از روی بی‌خودی‌های عالم تغیّر است.

قربانت شوم، نوشته‌اید عمارت اوجان نخواهم ماند، مختارید. پس بفرمایید کجا خواهید رفت. حالا که در اوجان‌اید و نه وباست و نه سرماست و نه گرما، این‌طور بر سر من می‌آرید، اگر به شهر بروید پناه بر خدا که تا بشنوید در محله حکما باد یک نفر دُمل به هم رسانیده، من باید از ایران فرار کنم در نجف اشرف بسط بنشینم.

 

قربانت شوم، من طاقت این حرف‌های شما را ندارم. دختر پادشاه هستی، بی‌تربیت بالا آمدی، ‌خوشامدگو بسیار، دلسوز غم‌خوار کم داشتی. نایب‌السلطنه روحی فداه، مرا به نوکری شما داده بلکه توانم تربیت کنم اما من غلط می‌کنم، توبه‌کار می‌شوم، اختیار با خودت است، هر جا بخواهید بروید و خود بمانید، از من همین است که خدمت شما را بکنم، اسب و قاطر حاضر کنم.

 

نوشته‌اید از زن خوف می‌کنی. بله قربانت شوم من قشونی و شمشیربند نیستم. ادعای رستم و اسفندیاری ندارم. میرزای فقیر مفلوک ترسوی عاجزی‌ام. از زن می‌ترسم. از موش می‌ترسم. از موش‌های جوی هم می‌ترسم اما این عیب‌های خودم همه را به توسط بی‌بی‌کوچک، زن آقانوروز، خدمت شما عرض کرده بودم. آخر سخن‌ها این است که نایب‌السلطنه روحی‌فداه مرا به نوکری شما داده است و من حاضر و آمادهٔ خدمت هستم. می‌مانید، همان‌جا خدمت شما را می‌کنم. می‌روید، اسب و قاطر و تخت حاضر است. هرچه بخواهید فرمایش کنید بندگی می‌کنم. حرف بد را می‌گویم مزن اگر نشنوی هم عار من نیست. دختر پادشاه و خواهر آقای من هستید. والسلام.»

 

***


خداوندگار لحن

نامه‌های تازه‌یاب قائم‌مقام فراهانی

پژوهشگران: محمد طلوعی، محمدرضا بهزادی، محمد میرزاخانی

انتشارات پرنده

چاپ اول، ۱۳۹۵

۱۲۸ صفحه

۱۳ هزار تومان

منبع : تاریخ ایرانی

کتاب «صلحی که همه صلح‌ها را به باد داد»

 

 
 
کاوه بیات، تاریخ‌نگار و مترجم در یادداشتی بر کتاب «صلحی که همه‌ صلح‌ها را بر باد داد» می‌گوید: با آن که حدود بیست و پنج سال از انتشار چاپ نخست این کتاب به زبان انگلیسی می‌گذرد، اما از جمله آثاری است که در شناسایی وضعیتی که با آن مواجه هستیم، مهم و کارساز است.
 
صلحی که همه صلح‌ها را به باد داد
 
 دوره فروپاشی نظم  کهن جهانی ـ تلفیقی از امپراتوری‌های وسیع و حوزه‌های متفرق میانی و جای سپردن به مجموعه‌ای از دولت ـ ملت‌های جدید که از چند سده بیشتر در اروپا آغاز شد، بلاخره با اندکی تأخیر در حول و حوش سال‌های مقارن با مراحل پایانی جنگ اول جهانی دامن‌گیر خاورمیانه شد.

فروپاشی امپراتوری عثمانی که لااقل از لحاظ صوری بخش‌های وسیعی از این حوزه را در قلمرو خود داشت و تلاشِ شکسته بسته چند قدرت جهانی دیگر مانند بریتانیا و فرانسه برای پُرکردن جای خالی عثمانی ویژگی اصلی این دوره بود که جوانبی چند از آن در کتاب صلحی که همه‌ی صلح‌ها را بر باد داد به تصویر کشیده شده است. در این کتاب پس از مقدمه‌ای بر چگونگی کشیده شدن پای قدرت‌های بزرگ جهانی به خاورمیانه، فرایندی که پس از ورود غیرمترقبه عثمانی به صف هواداران آلمان و اطریش در جنگ جهانی، جنبه‌ای سریع و غیرقابل اجتناب یافت، سیاست‌های متفاوتی موضوع بررسی قرار گرفته شده است که هر یک از این بازیگران در این عرصه پهناور اتخاذ کردند. جالب آن است که تفاوت سیاست و حتی در بسیاری از موارد تعارض سیاست‌های فقط به حوزه گروه‌بندی‌های متخاصم، آلمان، هابسبورگ و... عثمانی در یک سو و روسیه، فرانسه و... بریتانیا در سوی دیگر محدود نبود و این تفاوت و تعارض سیاس در هر یک از این گروه‌بندی‌ها نیز وجود داشت.


                      

به عقیده دیوید فرامکین نویسنده «صلحی که همه‌ی صلح‌ها را بر باد داد» ریشه بسیاری از مسائل و مشکلاتی که از یکصد سال پیش، به نحوی فزاینده دامنگیر خاورمیانه بوده است که اینک ابعادی فوق‌العاده حاد و خطرناک به خود گرفته است به این دوره از مداخلات قدرت‌های بزرگ برمی‌گردد و ترتیب نسنجیده‌ای که در خلال نشست‌های بعدی متفقین برای شکل دادن به یک نظام جایگزین اتخاذ شد.

در کنار وعده‌های متعارف و متضاد مانند وعده یک امپراتوری بزرگ به اعراب از یک ‌سو و قول تأسیس یک میهن جدید برای یهودی‌ها از سوی دیگر و انبوهی از موارد مشابه، عواملی چون رقابت خود قدرت‌های متحد و متفق با یکدیگر و پس از مدتی نیز مراجع مجدد روسیه به عرصه تحولات منطقه‌ای به صورت یک نیروی انقلابی و ستیزه‌جو نیز از دیگر سر رشته‌هایی است که در این کتاب موضوع تحقیق قرار گرفته است.

با آن که حدود بیست و پنج سال از انتشار چاپ نخست این کتاب به زبان انگلیسی می‌گذرد، اما از جمله آثاری است که نه تنها موضوعیت خود را از دست نداده است بلکه می‌توان گفت به دلیل تحولات بعدی خاورمیانه، بسیاری از مضامین اصلی آن اهمیتی بیش از پیش یافته‌اند و از لحاظ کمک به شناسایی وضعیتی که با آن مواجه هستیم، مهم و کارساز است.
منبع : ایبنا

عبدالستارکاکایی

 

 
 
عبدالستار کاکایی از چاپ کتاب شعرش با نام «روزگار سنگی» پس از ۲۴ سال خبر داد و درباره علاقه خانوادگی‌شان به شعر سخن گفت.

عبدالستار کاکایی مستندساز در گفتگو با خبرنگار مهر با اشاره به برگزاری بیست و هشتمین نمایشگاه کتاب از چاپ نخستین مجموعه شعرش در این نمایشگاه خبر داد و اظهار کرد: «روزگار سنگی» شامل ۴۵ غزل و چهارپاره و اولین کتاب من است که بعد از ۲۴ سال برای چاپ آن اقدام کرده‌ام. در حالی که پیش از این فکر نمی‌کردم هیچ وقت شعرهایم را چاپ کنم و بیشتر درگیر فیلمسازی شده بودم.

وی درباره تاثیر برادر بزرگش عبدالجبار کاکایی در شعر گفتن او توضیح داد: جبار از سال ۶۰ شعر را آغاز کرد. من هم حدودا از سال‌های ۶۳ و ۶۴ به صورت جدی سراغ شعر رفتم. عبدالجبار دو سال از من بزرگتر است و روی من تاثیر بسیاری داشت. او به نوعی استاد من بود.

کارگردان «سرزمین پدری» یادآور شد: برادرم اولین کلاس شعرمان را در ایلام برگزار کرد. من و دکتر یاسمی، دکتر سپیدنامه و دکتر سارایی که البته آن موقع هنوز دکتر نشده بودند، در این کلاس شرکت می‌کردیم و جلسات متعددی داشتیم. البته اکنون هر کدام از این دوستان صاحب چندین تألیف هستند.

کاکایی ادامه داد: من شعر را تا ۱۰ سال بعد ادامه دادم و «روزگار سنگی» حاصل ۱۰ سال اول شاعری و شامل آثار کلاسیک است اما چند اثر جدید هم در آن وجود دارد.

این مستندساز تأکید کرد: سال ۷۴ بود که درسم را در دانشکده سینما تمام کردم و وارد فیلمسازی حرفه‌ای شدم. آن زمان به خودم گفتم دو تا کاکایی در شعر به درد نمی‌خورد! آن زمان شعر گفتن من هم زیر سایه شعر جبار بود و دیده نمی‌شدم، برای همین تصمیم گرفتم فیلمسازی را جدی بگیرم.

عبدالستار کاکایی

وی افزود: ۱۰ سالی مستندسازی را ادامه دادم و در این مدت حدود ۷۰ فیلم مستند ساختم. حوالی سال‌های ۸۴، ۸۵ بود که احساس کردم برای شعر گفتن نیازی به دیده شدن ندارم، بلکه این موضوع یک نیاز شخصی و درونی است و از این پس شعر را در قالب سپید و ترانه ادامه دادم.

کارگردان «این سالها که می‌گذرد» درباره رویکرد خانوادگی‌شان به شعر گفت: ما پنج برادریم. برادر اولم ذوالفقار کار فنی می‌کند. بعد عبدالجبار است. من فرزند سومم. بعد عبدالغفار است که تازه شعر را شروع کرده است و عبدالصابر برادر کوچک‌ترمان تا به حال دو مجموعه سپید چاپ کرده است. هم جابر و هم صابر مجموعه مرا دیدند و درباره‌اش نظر دادند.

کاکایی تأکید کرد: «روزگار سنگی» را نشر هزاره ققنوس چاپ کرده که در نمایشگاه کتاب در راهرو دو غرفه دو قرار دارد. این کتاب دارای آثار دفاع مقدسی و مذهبی است و نوستالژیک به حساب می‌آید.

این مستندساز در پایان اعلام کرد:‌ آثار سپیدی که از ۸۴ تاکنون سروده‌ام بیشتر در حوزه اجتماعی، مذهبی و سیاسی است. البته هنوز آنها را ارائه ندادم اما منتظرم بازخورد مجموعه اولم را ببینم تا سراغ چاپ کتاب بعدی‌ام بروم. اشعار سپید ۳۶۰ قطعه بودند که ۲۰۰ تا را حذف کردم و قرار است دو مجموعه ۷۵ تایی چاپ کنم. «وسوسه‌های کال» و «بلدرچین پرنده‌های روزهای سخت» عنوان مجموعه‌های بعدی‌ام خواهد بود.

منبع : خبرگزاری مهر

یادداشتی از عبدالجبار کاکایی درباره مجموعه «جزيره شصت‌وسه متری» اثر سروده عبدالصابر کاکایی

 
 
نگاهی به مجموعه شعر «جزيره شصت‌وسه متری»
 
به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)،  متن یادداشت این شاعر و ترانه‌سرا به  شرح زیر است:

«در سال‌های پر تب و تاب مشروطه شاعری به نام ميرزا علی‌اكبر طاهرزاده با تخلص صابر از اهالی قفقاز با سرودن اشعار اجتماعی در بين شاعران هم عصرش به شهرت رسيد و روی دو شاعر هم دوره‌اش ابوالقاسم لاهوتی و اشرف‌الدين قزوينی تاثير غيرقابل انكاری گذاشت. هوپ هوپ نامه‌اش معروف است جدا از يكی دو صابر طنزپرداز و غزل‌سرا صاحب مجموعه جزيره شصت‎‌وسه متری يعنی صابر كاكايی را بايد انصافا تداوم سلسله‌الذهب ذوق سليم و طبع وقاد و تعهد و مسئوليت اجتماعی دانست.
 
واژه‌ها در شعر تنها مبدل ديدنی‌ها و انديشيدنی‌ها به شنيدنی‌ها نيستند به‌طور معمول در زبان كاربردی واژه مبدل ديدنی به شنيدنی است. اما در شعر واژه كار نت در آهنگ را انجام می‌دهد و رنگ در نقاشی، بنابراين واژه بايد خود باد و خود باران باشد. قراردادن واژه در مركز ثقل خود مثل جان بخشيدن به اشيا است و روح دميدن در كالبدها. اغلب شاعران امروز در رفتار با زبان دچار بی‌تكليفی و تردد بين صورت و محتوا هستند. آفتی كه در مجموعه شعر «جزيره‌ی شصت‌وسه متری» به چشم نمی‌آيد. صابر به موقعيت واژه و معنا توجه ويژه‌ای دارد و در عين حال شاعری كاملا معناگراست، اين كه از منظر شعر كوتاه به جهان نگاه كنی و در استخدام لفظ و معنا تعادل را نگاه داری، خود موقعيتی ويژه است. اما عنصر معناگرای تعهد و مسئوليت نوشتن در شعر صابر تجلی دارد. اين عنصر گاهی در جدال بين سنت و مدرنيته آشكار می‌شود، گاهی نيز در نوستالوژی و يادكرد زندگی اجتماعی؛ اما قدر مسلم صابر شاعر اجتماعی‌ست و با اندوهی كه امكان تجلی در چند منظر را دارد، جز منظر فلسفی عمده‌ی افق‌های رصد شده‌ی شاعر تكوين و تكون زيست اجتماعی انسان و اصطكاک آن با مدرنيزاسيون و تجدد لجام گسيخته‌ی تمدن امروز جهان است.
 
جزيره شصت‌وسه متری نقد حيات اجتماعی انسان ايرانی‌ست كه تجدد توليد هويت و سنت او نيست، بلكه محصول صدور از خارج مرزهای اوست. لذا نگاه پذيرنده‌ای ندارد و لحن نقادانه‌اش باز تكرار رساله‌ی ايرادنامه و اغلب رساله‌ها و تاليفات فرهنگی در نقد زيست اجتماعی امروز ايرانيان است. ايجازی كه مخل معنا نيست شعرش را خواندنی و شنيدنی كرده است.»
 
«جزيره شصت‌وسه متری» سروده عبدالصابر کاکایی، در 80 صفحه، به بهای 7000 تومان توسط نشر نیماژ منتشر شده است. این اثر یکی از نامزدهای دریافت جایزه شعر خبرنگاران شده بود.
منبع : ایبنا