یادی از مرحوم استاد منوچهر ستوده (پدر جغرافیای تاریخی ایران ) و دلبستگی‌‌اش به وطن

  
28 تیرماه زادروز منوچهر ستوده است. به مناسبت زاروز این بزرگمرد ایران زمین زندگینامه خودنوشتش با عنوان «یادداشت‌های دکتر منوچهر ستوده» را ورق زدیم تا یاد این پژوهشگر ایران زمین را زنده نگهداریم.
 
خون است دلم برای ایران!
 
خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا)- 28 تیرماه زادروز بزرگمردی از خاک ایران است که با عشقی جاودان که به ایران داشت وجب به وجب این خاک را کاوید و به هر روستای دورافتاده‌ای گام نهاد و آثار ارزشمندی را گردآوری کرد تا آیندگان بدانند این خاک پرگوهر دارای چه تاریخ، فرهنگ و تمدن دیرینه‌ای بوده است. كارنامه ایران‌شناسی وی حاصل سال‌ها تلاش و تحقيق ارزشمند اوست و كتاب‌هاي فراوان و با ارزشي كه هر يك از آن‌ها گنجينه‌اي براي شناخت پيشينه فرهنگي ايران است، ارزش اين آثار را دوچندان مي‌كند. ستوده در طول زندگي خود آثار گران‌بهايي از خود به يادگار گذاشت و بی‌شک هر كه بخواهد در تاريخ، تمدن و فرهنگ اين مرز و بوم كاري انجام دهد ناگزير است تا از اين آثار بهره جويد و اين خود بهترين راه براي زنده نگاه داشتن ياد آن بزرگ‌مرد است.

به مناسبت زاروز این بزرگمرد ایران زمین زندگینامه خودنوشتش با عنوان «یادداشت‌های دکتر منوچهر ستوده» را ورق زدیم تا یاد این پژوهشگر ایران زمین را زنده نگهداریم.

ستوده درباره تولدش در یکی از محله‌های قدیمی تهران می‌نویسد: «منوچهر ستوده، فرزند خلیل، شماره شناسنامه 285، بخش 9 تهران، متولد تهران، بازارچه سرچشمه، کوچه صدیق‌الدوله از بخش عودلاجان از محله‌های قدیم تهران، اصلا اهل مازندران هستم. پدربزرگم آقا شیخ موسی از یاسل نور که منطقه ییلاقی و کوهستانی آنجا محسوب می‌شود با پسر عموهایش به تهران آمد. آقای دکتر غلام‌حسین صدیقی که وزیر دکتر مصدق بودند، نوه عمومی من هستند. پس از آنکه در دوره رضاشاه ثبت اح.ال تاسیس شد و مردم صاحب نام خانوادگی شدند، پدر من در هنگام گرفتن شناسنامه اسم خانوادگی «صدیقی» را عوض کردند و «ستوده» گذاشتند و «خلیل ستوده» شدند.



سال تحصیلی 1307 شمسی مخلص شش ساله ابتدایی را در دبیرستان ابتدایی آمریکایی تمام کرده بودم و به کلاس هفتم رسیده بودم. پدرم برای این‌که سواد بیشتری پیدا کنم مرا از رفتن به کالج منع کرد و به دبیرستان شرف در یکی از کوچه‌های متفرع از خیابان لاله‌زار سپرد... در دبیرستان شرف بخاری‌های زغال سنگی را آتش کرده بودند و در و پنجره آنها را بسته و ما هم به نیمکت‌های سرد تخته‌ای چسبیده بودیم و معلم تاریخ به ما درس تاریخ می‌داد. کتاب تاریخی که می‌خواندیم کتابی قطور به قطع جیبی و چاپ سنگی بود به نام «تاریخ ایران» که یکی از شاهزادگان قاجاری آن را نوشته بود و حدیث از کیومرث و لهراسب و گشتاسب و کیقباد و دارا بود و همه چیز آن متعلق به خودمان بود. ناگهان در اطاق باز شد و رئیس مدرسه و ناظم آن آقای حکیمی که صورتی اسبی و بزرگ داشت با دو مستخدم که هر یک مقداری از فرم‌های چاپ شده از کتابی را در دست داشتند وارد شدند و آنها را روی میز معلم گذاشتند و بلافاصله مشغول جمع کردن کتاب‌های درسی ما شدند.

آنها را جمع کردند و بردند. ما ماندیم با فرم‌های چاپ شده کتابی ناشناخته! آقای حکیمی ناظم فرم‌ها را برداشت و میان شاگردان توزیع کرد و با رئیس مدرسه از در کلاس بیرون رفتند. فرم‌های نام‌برده هنوز جلد نشده بود و به صورت کتاب در نیامده بود در نتیجه نام کتاب هم برای ما روشن نبود. معلم از این کتاب شروع به درس دادن کرد. حروف کتاب، قطع کتاب و نام‌هایی که در این کتاب آمده بود برای ما تازگی داشت. فرم‌های بعدی کتاب را هم برای ما آوردند و ما هم این کتاب تاریخ گمنام را به آخر رساندیم. بعدها فهمیدیم این کتاب تاریخ ایران باستان پیرنیاست.
 
پس از گرفتن دیپلم رابطه من و دانش‌پژوه قطع شده بود. ظاهراً در این مدت ایشان به خواندن درس‌های حوزوی پرداختند و سپس به دانشکده حقوق رفتند و از آنجا هم لیسانس گرفتند. چند سال ما یکدیگر را ندیدیم تا سال 1327 که بنده به تدریس و تحقیق مشغول بودم و چون مشغول تهیه مصطلحات شَعربافی کرمان بودم به کتاب «پیغمبردزدان» احتیاج پیدا کردم و نسخه‌ای از این کتاب در کتابخانه دانشکده حقوق بود. به کتابخانه که رفتم آقای دانش‌پژوه و آقای ایرج افشار را سر کار دیدم که کتابدار دانشکده حقوق شده‌اند. کتاب «پیغمبردزدان» را از ایشان گرفتم و مشغول کار شدم. نیم ساعتی که کار کردم مرحوم دانش‌پژوه سر وقت من آمد و پرسید چه می‌کنی؟ من شرح کار خود را دادم. ایشان گفتند تو خودت سرزمین و خاک داری، تو را با کرمان چکار! اگر می‌توانی به تاریخ و جغرافیای مازندران بپرداز!

 

دوستی من و ایرج افشار به این ترتیب شروع شد که تفریح روزهای جمعه من در زمانی که در تهران زندگی می‌کردم این بود که به «پس‌قلعه» می‌رفتم ، صبح فردا از آنجا به قله توچال صعود می‌کردم سپس یک‌سره به تهران می‌آمدم. در یکی از آن روزهای جمعه در سال 1327 من از آن طرف توچال سرازیر شدم که به طرف صاحبقرانیه بروم، دیدم دم‌ چشمه کلک‌چال جوانی نشسته تک و تنها با یک کوله‌پشتی و با پریموس در حال درست کردن چای است. پس از احوال‌پرسی گفتم من دارم از توچال می‌آیم و خسته هستم، یک استکان چای به من می‌دهی؟ گفت: بله حتما! و نشستیم با هم چای خوردیم. دیگه نشستیم که نشستیم و این شصت و اندی سال را با هم طی کردیم! در سال دو بار با آقای افشار بدون هیچ نقشه و برنامه‌ای به ایرانگردی می‌پرداختیم و خودمان را وسط ایلات و عشایر می‌انداختیم. افشار یادداشت این سفرها را با نام «گلگشت وطن» به چاپ رساند.
 
 ایرج افشار نیز در کتاب «گلگشت وطن» درباره منوچهر ستوده و دوستی با وی می‌نویسد: «بامداد پگاه که تهران غم خیز در خواب بود با منوچهر ستوده از ری آهنگ بوانات کردیم. ستوده یاری موافق و همراهی آسان نوردست. آرامی درونش آرام بخش روان است. تحمل و طاقتش زندگی دشوار بیابان را آسان می‌کند. هر نان خشک و سیاهی را می‌خورد، هر آبی را می‌نوشد، در هر بیغوله و کلبه‌ای آرام به خواب خوش می‌رود. طبیعت محبوب اوست و سفر صحرا مطلوبش.»
 
زنده‌یاد باستانی‌پاریزی در خاطراتش این چنین از منوچهر ستوده یاد می‌کند: «دکتر ستوده جغرافیایی تاریخی درس می‌داد واقعیت این است که تاریخ و جغرافیا همیشه خواهر و برادر دوقلوی هم بودند و به نظر من این دو درس را نمی‌توان از هم جدا کرد چون بدون شناخت جغرافیا نمی‌شود درست تاریخ را درک کرد. مزیت دکتر ستوده این بود که در خلال تدریس جغرافیای تاریخی و جغرافیای انسانی تمام ایران را گشته است و بعد هم نظرش را در این باره در کلاس‌ها گفته است. دکتر ستوده و ایرج افشار و چند نفر دیگر همیشه هم قدم بودند و همه جا را می‌گشتند یک بار بعد از چند روز که رفته بودند مازندران، بعد از بازگشت استاد فروزانفر به آنها گفته بود که افشار و ستوده کجا بوده‌اید؟ آنها هم گفته بودند استاد ما پیاده رفته بودیم مازندران و الان هم در خدمت شما هستیم، استاد فروزانفر هم به آنها گفته بود شما کار مهمی کرده‌اید چون روی قاطرهای امامزاده داود را سفید کرده‌اید!»
 


ستوده در یادداشت‌هایش گزارش‌نویسی از مسافرت شمال را این چنین می‌نویسد: مدت‌ها بود که خیال داشتم جُنگ بزرگی تهیه کره و اشعار برگزیده و کلمات و سخنان بزرگان و مطالب تاریخی و ادبی را که خود تتبع کرده و به دست آورده‌ام و شرح روزهای برجسته حیات خود، و وقایع مهم عالم را در حد استطاعت و قدرت خویش بنگارم زیرا تا به حال جنگ‌های زیادی درست کرده و مطالبی در آن‌ها نوشته بودم ولی به واسطه این که اندازه آن‌ها کوچک بود، یا مفقود می‌شد و یا صفحات آن به زودی به اتمام می‌رسید تا این که بعد از زحمات زیاد در آذر هزار و سیصد و چهارده این جنگ تهیه شد ولی از طرفی مایل بودم که از ابتدای سال و روز نوینی به نوشتن آن اقدام کنم. از این رو برای اولین روز فروردین هزار و سیصد و پانزده گذاشتم و چون هفته تعطیل عید را که تعطیل رسمی وزارت معارف است به صفحات شمال ایران به مسافرت رفته بودم چند سطری در گزارشات مسافرت خویش می‌نویسم:

شنبه اول فروردین هزار و سیصد و پانزده: صبح بعد از صرف چاشت با اتومبیل سواری به پهلوی رفتیم و از خومان و جمعه بازار گذشته و ساعت ده و هفت دقیقه به غازیان وارد شدیم و با کرجی به پهلوی برای تهیه منزل رفتیم. در پهلوی وارد و هتل کریتایا پهلوی را برای منزل کردن انتخاب کردیم و چون شام و ناهار هتل پهلوی گران بود ر هتل تهران ناهار صرف شد. بعد از گردش در بلوار که محل گردشگاه عمومی بود، در قایق سوار شده و قریب دو ساعت و نیم اطراف بندر را گردش کردیم و کمپانی شیلات و اقسام کشتی‌ها را دیده، کشتی مرجان و شن‌کش را دیدیم و لتکاهای ترکمانی (ترکمن لتکا) را تماشا کرده و ساعت پنج و نیم از کرجی پیاه شدیم. بعد به کنار دریا برای تماشا رفتیم. دریا نسبتا آرام است و کشتی‌ها و قایق‌ها در آب دیده می‌شوند. بعد از نیم ساعت تماشای دریا به شهر آمده و خیابان‌های تازه‌آباد و گلستان و خیابان‌های دیگر را دیدیم. بعد از صرف شام در کافه تهران به هتل پهلوی برای استراحت آمدیم و ساعت ده و نیم شب خوابیدیم...



عشق و علاقه ستوده به ایران را می‌توان در چکامه‌ای مشاهده کرد که در تاریخ ششم اسفند ماه ۱۳۲۱ در بندر انزلی سروده‌ و آن هنگامی بود که ایران زیر حملات متفقین قرار داشت و درد و رنج ناشی از اشغال میهن، ایران‌دوستی چون منوچهر ستوده را سخت آزرده می‌کرد.

خون است دلم برای ایران / جان و تن من فدای ایران
بهتر ز هزار گونه آوای / در گوش دلم نوای ایران
خوشتر ز صفای باغ ایران / من را به نظر صفای ایران
همچون دم عیسی مسیحا / جانبخش بود هوای ایران
افسوس ز ظلم روس منحوس / تشدید شده عزای ایران
وان دشمن وحشی ستمکار / برده است همه غذای ایران
وین تفرقه و نفاق اشرار / خسته دل با صفای ایران
گشته است کنون بسی غم‌افزا / آن ساحت غم‌زدای ایران
اینک که وطن شدست بیمار / دانی چه دهد شفای ایران
یک رنگی ملت است و دولت / داروی شفای زار ایران
ایران عزیز را خدایی است / امید کند خدای ایران
از چشم بد شریر حفظش / تا بیش شود بهای ایران
تا مسکن اجنبی است کشور / حاصل نشود رضای ایران
زیبد که ستوده‌وار گویی / خون است دلم برای ایران.

یادش گرامی باد.
منبع : ایبنا

سردیس بی‌بی مریم بختیاری در تالار مطالعات زنان کتابخانه ملی نصب شد

 
جنگی که باعث شد فرخی یزدی و دستگردی به بی‌بی مریم پناه بیاورند
 
به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، مراسم نصب سردیس بی‌بی مریم بختیاری، سه‌شنبه 19 تیرماه در تالار همایش‌های مرکز اسناد و کتابخانه ملی برگزار شد.

در ابتدای این مراسم، فیلم کوتاهی  از زندگی بی بی مریم بختیاری به نمایش درآمد. سپس، گرایلی، مشاور سازمان اسناد و کتابخانه ملی، ضمن خیر مقدم به حاضران در جلسه، گفت: تالار مطالعات زنان در دوره ریاست خانم بروجردی مجددا راه‌اندازی شد و یکی از برنامه‌های اصلی که تنظیم کردند، معرفی الگوهایی چون بی بی مریم بختیاری بود تا بدانیم که ما چه زنان قدرتمندی در این سرزمین داشته‌ایم. ما باید این فرصت‌ها را مغتنم بشماریم تا دختران ما الگوپذیری خوبی داشته باشند و تاریخ سرزمین‌شان را بشناسند.

سردار بی بی مریم بختیاری , سردار آزادگی منتشر شد
در ادامه جلسه، پریچهر سلطانی، نویسنده کتاب «بی‌بی‌ مریم بختیاری»، ضمن تشکر از خانم‌ها بروجردی، حکمت و گرایلی که در تهیه و نصب سردیس «بی‌بی مریم » دخیل بودند، از حضور پروین بهمنی، مادر لالایی‌ها، نیز تشکر کرد و گفت: این کتاب، حاصل سیزده سال پژوهش جدی است.  نویسنده کتاب «بی‌بی‌ مریم بختیاری» گفت: برای این کار به سراغ مرحوم استاد باستانی پاریزی هم رفتم. او گفت: این کار مثل پیدا کردن سوزن در کاهدان است. انجام‌شدنی نیست. سه سال تمام، هفته‌ای یک روز از شهرکرد به تهران می‌آمدم. در نهایت در کتابخانه ملی، سندی پیدا کردم؛ در روزنامه کاوه به نام پاداش فتوت جریان مدال گرفتن بی‌بی مریم از امپراطور آلمان آمده بود.سال‌های پیش یک ناشر به من کتاب خاطرات بی‌بی مریم را هدیه داد. من به این فکر افتادم که باید اسنادی درباره او باشد. برای این کار به سراغ باستانی پاریزی هم رفتم. او گفت: این کار مثل پیدا کردن سوزن در کاهدان است. انجام‌شدنی نیست. سه سال تمام، هفته‌ای یک روز از شهرکرد به تهران می‌آمدم. در نهایت در کتابخانه ملی، سندی پیدا کردم؛ در روزنامه کاوه به نام پاداش فتوت که جریان مدال گرفتن بی‌بی مریم از امپراطور آلمان بود.
مشاور وزیر صنعت در ادامه افزود: سعی کردم تا آنجا که می‌شد اسنادی درباره او پیدا کنم. البته هنوز هم اسناد بسیاری هست که باید درباره او پیدا شود. من ده سال، در خانه اقوام بی‌بی‌ مریم را زدم. هیچ سندی به من نمی‌دادند. در آخر گفتم؛ بی‌بی‌ مریم متعلق به جهان است. در نهایت با کمک نتیجه‌های بی‌بی مریم به مدال‌ها رسیدم. البته کتاب برای حضور در نمایشگاه‌های بین‌المللی مورد توجه قرار گرفته و در حال ترجمه است. البته برخی از نویسندگان، نظیر بزرگ علوی و اوانسیان هم درباره بی‌بی مریم نوشته بودند و اسنادی هم درباره او در برخی از آثار سفرنامه‌نویسان وجود دارد. علاوه بر این‌ها، اسنادی نزد خانواده‌اش موجود بود و اسنادی که نزد وحیدی دستگردی بود.

دبیرکار گروه زنان روستایی در ادامه، در توضیح و معرفی کتاب «بی‌بی‌ مریم بختیاری» گفت: بخش اول کتاب به زندگی‌نامه او می‌پردازد. بی بی مریم در سال 1316، سه سال بعد از اعدام فرزندش توسط رضا خان، در بیمارستان عیسی‌بن مریم اصفهان درگذشت. حسین قلی خان ایلخانی، پدرش، برای برقراری نظم و امنیت در جاده‌های ایران، اقدامات بسیاری انجام داد و در نهایت هم  توسط ظل‌السلطان کشته شد. در این کتاب، بخشی هم به سردار اسعد، برادر بی‌بی مریم پرداخته شده که او بسیار تحت تاثیر برادرش بود و او را به خواندن تاریخ تشویق می‌کرد. درباره پسرش شهید علی مردان خان هم ترانه‌های زیادی سروده شده و امروز سریالی درباره او در دست ساخت است.

مدیر عامل شهرک صنعتی در ادامه گفت: یک ویژگی بسیار مهم بی‌بی مریم، آزادگی او و اعتلای وطن بود. او در خاطراتش درباره استبداد قاجار بسیار سخن می‌گوید و از مصرف‌گرایی زنان سخن می‌گوید. در هنگام قحطی، بی‌بی‌ مریم پنجاه نفر از فقرا را تحت تکفل داشته است. او دوبار ازدواج کرد؛ همسر اولش، علی قلی خان چارلنگ بود و همسر دومش، پسر عمویش بود.

سلطانی گفت: حقوق زنان، همواره برای او مطرح بود و در حدود صد سال پیش از چهار نفر از علما درباره حقوق زنان استفتا کرد. فرزندان او هم دلاوری‌هایی در جنگ مشروطه داشته‌اند ولی بیشتر از همه، علی مردان خان شناخته شده است. در جریان انقلاب مشروطه و جنگ جهانی اول، دو نفر به بی‌بی مریم پناه آوردند، یکی فرخی یزدی و دیگری؛ وحیدی دستگردی. در جنگ بین‌الملل اول، وقتی روس و انگلیس تا اصفهان پیش‌روی کردند، آلمان‌ها به خاطر منافع خودشان از ایران دفاع می‌کنند. در اصفهان، بی‌بی مریم با آلمان‌ها مکاری می‌کند و با روس‌ها و انگلیس‌ها می‌جنگد.

در ادامه این برنامه، دهقانی به اجرای شعرخوانی با لهجه بختیاری در مدح بی‌بی‌ مریم پرداخت.



در ادامه دکتر قنبری گفت: منطقه بختیاری یک دیار کهن است که مردمان در سه روش شهری، روستایی و عشایری در آن زندگی می‌کنند. در گذشته زندگی کوچ‌روی، بخش عمده‌ای از جمعیت ایران را به خودش اختصاص داده بود. بختیاری‌ها هم قسمتی از کوچ‌رو‌ها بودند. در درون  خاک بختیاری، ایده‌ها و آداب و رسوم هویت پیدا می‌کند. بختیاری‌ها هیچ وقت قدمی برای جداسازی برنداشتند و همواره ایران را با جان و دل دوست داشتند.

وی افزود: بختیاری‌ها یک سازمان ایلی و قومی دارند و به شاخه‌های هفت لنگ و چهار لنگ تقسیم می‌شوند و منشا آن انسجام سازمانی مردمانی است که هول گویش بختیاری می‌چرخند. بی‌بی‌ مریم یک هویت از این تاریخ بزرگ است. او به سبب اصالت و نجابت و هویت ایلی خودش قابل شناسایی است. در فرهنگ بختیاری، خانواده بر محور زن می‌چرخد. زن در این فرهنگ، یک مادر و مدیر و معلم است. مادران چگونه زیستن را به فرزندان خود آموزش می‌دهند. بی‌بی مریم از فولکلور بختیاری برخاسته است. بی بی مریم در کتاب خاطراتش، نشان می‌دهد که فراتر از زمان خودش نگاه می‌کند. او پشتوانه یک نهضت بزرگ مشروطه‌خواهی شد و تفکر بین‌المللی داشت.

در ادامه این برنامه، کوروش اسدپور، خنیاگر بختیاری، درباره ویژگی‌هایی لالایی‌های بختیاری صحبت کرد. او با اجرای بخشی از این لالایی‌ها به معرفی ویژگی‌هایی موسیقایی آن‌ها پرداخت. در نهایت، قطعه بی‌بی‌ مریم از ساخته‌های خودش را هم اجرا کرد.

Image result for ‫مقبره بی بی مریم بختیار‬‎

سپس پروین بهمنی، مادر لالایی‌ها و برنده جایزه یونسکو، گفت: زنان بهتر است که بچه‌های‌شان را با لباس‌های ایل‌شان معرفی کنند و هر شب بچه‌ها را با صدای گرم خودشان بخوابانند.
در ادامه بهمنی با اشاره به قشقایی بودنش و اینکه به زبان ترکی می‌خواند، گفت: البته ایل‌ها هیچ فرقی با هم ندارند.
او در این جلسه دو لالایی خواند که با تشویق حضار مواجه شد.
در انتهای این مراسم از سردیس بی بی مریم بختیاری در تالار مطالعات زنان سازمان اسناد و کتابخانه ملی، توسط پریچهر سلطانی، پروین بهمنی و کوروش اسدپور پرده‌برداری شد .
 منبع : ایبنا
 
 

گفت و گو ی ایبنا با نویسنده کتاب «ناصرالدین شاه قاجار، پنجاه سال سلطنت»

 

ناصرالدین شاه؛ آخرین پادشاه کلاسیک ایران
 

خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا)- مریم منصوری: ناصرالدین شاه قاجار که به واسطه حکومت پنجاه‌ساله‌اش، طولانی‌ترین سلطنت را در میان شاهان قاجار داشت، شخصیتی‌ که صحبت درباره‌اش، با اما و اگرها و تفسیرهای متفاوتی همراه بوده است. 25 تیرماه در برخی روایات، برابر با سالروز تولد اوست در سال 1210 ه.ق. گفته‌اند سلطان صاحبقران است و ساعت تولدش؛ سعد.

با بهزاد کریمی، مولف کتاب «ناصرالدین شاه قاجار؛ پنجاه سال سلطنت» گفت‌وگویی درباره این پادشاه قاجار داشته‌ایم که در پی می‌آید:

برای نگارش کتاب «پنجاه سال سلطنت» از چه منابع تاریخی و اسنادی استفاده کردید و به طور کلی، اسناد باقی مانده از عهد ناصری چطور است؟
ابتدا من تلاش کردم تا منابع دست اول را ببینم. منابعی که در دوره موضوعی که کار می‌کنید، نوشته شده باشند و یا نزدیک به آن دوره باشند. یا منابعی که در دربار ناصرالدین‌شاه نوشته شده‌اند و به نوعی به او متصل بودند. بخش دیگر، اسناد و مکتوبات است؛ نامه‌هایی که بین شخصیت‌های این دوره، رد و بدل شده که بخشی از آن‌ها رسمی است. سپس؛ منابع مطالعاتی که مولف‌های مختلف، با سلیقه‌های متفاوتی درباره تاریخ دوره قاجار نوشته‌اند. بخش دیگر هم منابع خارجی است؛ یادداشت‌های سفارت فرانسه و انگلیس و روسیه و گزارش‌هایی از ایران که آن‌ها به پایتخت‌های خودشان فرستاده‌اند. به جز این‌ها، خاطرات و سفرنامه‌هایی هستند که بیشتر توسط خارجی‌ها نوشته شده‌اند. علاوه بر این‌ها، روزنامه‌های آن دوره هم جزء منابع من بوده‌اند؛ روزنامه‌های دولت علیه ایران، وقایع اتفاقیه و ایران.
 


درباره دوره ولیعهدی ناصرالدین‌شاه بگویید و رقابت‌هایی که برسر ولیعهدی او وجود داشت.
نکته اصلی درباره قاجاریه، دو پاره بودن ساختار سیاسی است. از ابتدای دوره قاجار، تبریز به عنوان ولیعهدنشین شناخته شد و تهران که دارالخلافه یا محل استقرار شاه بود. این دوپارگی باعث اختلاف بین دربار تهران و تبریز می‌شد. همان‌طور که در دوره ولایت عهدی ناصرالدین شاه هم دیده می‌شود، همیشه تهران و دیوانیان دربار می‌خواستند، بعد از درگذشت شاه، زمام امور را به دست بگیرند و درباریان تبریز که با شاه به تهران می‌آمدند، در مقابل آن‌ها می‌ایستادند. در آن هنگام هم روسیه و انگلیس می‌کوشیدند تا نامزدهای مورد اعتماد خودشان را حمایت کنند. پس حمایت این‌ها و بیشتر روسیه، در تعیین ولیعهد موثر بود. در آن زمان، چند گزینه در کنار ناصرالدین میرزا وجود داشت که این‌ها هم به روس‌ها متمایل بودند و ابراز امیدواری هم می‌شد که بهمن میرزا به قدرت برسد. اما با تلاش‌های میرزا تقی‌خان امیرنظام که بعدها ناصرالدین شاه به او لقب امیرکبیر داد، ناصرالدین میرزا به ولیعهدی رسید. البته تا حدودی هم حمایت انگلیس‌ها در کار بود که نمی‌خواستند کاندید روس‌ها به قدرت برسد.
 
کمی از حمایت‌های امیرکبیر از ناصرالدین‌شاه جوان بگویید.
اصلا امیرکبیر پول جور می‌کند تا ناصرالدین‌ میرزا را به تهران بیاورد. آن زمان هم به این شکل بود که هر کاندید پادشاهی که زودتر به پایتخت می‌رسید، امکان بیشتری داشت که به پادشاهی برسد. یعنی سرعت، مهم بود. به همین دلیل هم امیرکبیر از بازرگانان ایرانی تبریز پول قرض کرد و با لشکری 10 هزار نفری، ناصرالدین میرزا را به تهران آورد. ناصرالدین شاه هم به قدرت که می‌رسد، او را امیرکبیر می‌کند و او را به عنوان صدراعظم خودش انتخاب می‌کند. مهم‌ترین ویژگی این دوره این است که امیرکبیر رابطه از بالا به پایین با شاه دارد. نوعی رابطه پدر و فرزندی و معمولا نیازهای عاطفی شاه را هم پاسخ می‌دهد. و همین نکته مشکل‌زا می‌شود. درباریان تهران و به خصوص مادرشاه، این رابطه را برنمی‌تابند و تلاش می‌کنند به آن آسیب بزنند. در واقع یک اختلاف منافعی ایجاد می‌شود که منجر به کینه‌توزی‌هایی می‌شود که در نتیجه آنها، امیرکبیر به قتل می‌رسد.

درباره میرزاآقاخان نوری در این دوره توضیح دهید.
او جزء نیروهایی بود که در صف مخالفان امیرکبیر قرار داشت و تلاش می‌کرد تا رابطه شاه و امیرکبیر را به هم بزند. میرزا آقاخان نوری با مادر ناصرالدین شاه در یک جبهه بود. در واقع اصلاحات امیرکبیر در حوزه دیوانی و نظامی، منافع خیلی‌ها را به خطر انداخته بود. از جمله قطع حقوق برخی از دیوان‌سالاران و شاهزادگان قاجار. به همین دلیل هم میرزا آقاخان در جبهه مخالفان قرار گرفت و دسیسه‌چینی‌هایی بر ضد امیرکبیر انجام داد که در نهایت هم موفق شد.

ناصرالدین شاه در میان پادشاهان قاجار، طولانی‌ترین حکومت را داشت. دوره پادشاهی او در مقایسه با دیگر شاهان قاجار چگونه بود؟
او طولانی‌ترین دوره حکومت را در بین پادشاهان قاجار داشت. شاید یکی از دلایل آن، شخصیت خود ناصرالدین شاه بود که متفاوت بود. من در این کتاب تلاش کردم تا به جنبه‌های کمتر شناخته شده‌ کاراکتر او بپردازم. ناصرالدین شاه به هنر خیلی علاقه داشت و همچنین دستی در خطاطی و نقاشی داشت. به داستان و ادبیات هم علاقه‌مند بود و حتی خودش هم داستانی نوشته بود. به پیشرفت و استقلال ایران علاقه‌مند بود. در قضیه جدایی افغانستان از ایران، شورمندانه از استقلال ایران دفاع کرد. پس به لحاظ شخصیتی با فتحعلی‌شاه قاجار متفاوت بود. در عین حال به تفریح و شکار و زن‌ها دلبستگی داشت. خوش‌باش و عیاش بود. البته در دوره‌های مختلف این ویژگی‌ها در فراز و فرود هستند.

نکته دیگری که در بررسی این دوره اهمیت دارد، توجه به ساختارهای سیاسی ایران در دوره قاجاریه و تاثیرش در عقب‌ماندگی ایران است. امیرکبیر با توجه به سفرهایی که به عثمانی و روسیه داشت، متوجه عقب‌ماندگی ایران شده بود. ناصرالدین شاه هم به خاطر سفرهایی که به اروپا داشت این عقب‌ماندگی را درک کرده بود. این آگاهی باعث تلاش ایران برای رسیدن به پیشرفت شد. از سوی دیگر، عصر ناصرالدین‌شاه، عصر واگذاری امتیازات ایران به روسیه و انگلیس بود. امتیاز شیلات و راه آهن که به بیگانگان واگذار شد و بخشی از این کار با نگاه ترقی‌خواهی بود. فرض بر این بوده که ما تکنولوژی نداریم و باید از بیگانگان کمک بگیریم. البته برخی از این امتیازات هم صرف گرفتن پول، برای هزینه سفر درباریان به اروپا بود.


         ناصرالدین شاه قاجار در سفری به اروپا

اما این تصویری که شما از ناصرالدین شاه ارائه می‌دهید با تصور عمومی که بیشتر او را یک فرد عیاش می‌دانستند در تضاد است.
امور انسانی معمولا متناقض و متضاد هستند. قرار نیست یک فرد ترقی‌خواه در تمام عمرش پایبند این اصول باشد. من در این کتاب، پنجاه سال ابتدایی او را بررسی کرده‌ام؛ از تولد تا عزل میرزا حسین‌خان سپهسالار. یعنی تا سال 1297. از این سال تا 1313 که شاه ترور شد دیگر ناامید شده بود و دوره وادادگی شاه است. در این دوره شاه از یک طرف مایل به اصلاحات است و از طرف دیگر، توسط نیروهای دیگر، قدرت شاه محدود می‌شود. در واقع شاه هم توسعه نامتوازنی را می‌خواست. تجربیاتش با میرزا حسین‌خان سپهسالار نشان می‌دهد که اصلاحات بدون محدودیت قدرت شاه، امکان‌پذیر نیست. میرزاحسین‌خان سپهسالار، بزرگ‌ترین وزیر اصلاح‌طلب ناصرالدین‌شاه بعد از امیرکبیر است که عزل می‌شود. شاه می‌خواهد پیشرفت انجام شود، اما نمی‌خواهد قدرت مطلقه خودش را هم از دست بدهد. نیروهای مرتجعی مثل میرزا آقاخان نوری هم که منافع‌شان در به هم نخوردن ساختارها است، در این زمینه دخیل هستند. از سوی دیگر، روحانیت هم نگران مسائل شرعی است و هم نگران منافع نیروهای سنتی. به همین خاطر هم با توجه این‌که نیروهای دیوانی و روحانیت حمایت نکردند، اصلاحات در دوره ناصری شکست خورد.

کمی درباره اقدامات فرهنگی این شاه قاجار بگویید.
مهم‌ترینش تاسیس دارالفنون است که قبل از آن در حکومت عثمانی تاسیس شده بود. دارالفنون در واقع همان پلی‌تکنیک یا مدرسه چند رشته‌ای است. ناصرالدین‌شاه آن را در عثمانی دیده بود و در ایران هم امیرکبیر در صدد تاسیس آن بود که در نهایت هم هنگامی افتتاح شد که او کشته شده بود. دارالفنون نظام آموزشی ایران را به صورت محدود، متحول می‌کند. نکته دیگر، بحث روزنامه‌ها و نشریات است؛ وقایع اتفاقیه که البته به صورت منظم و روانه منتشر نمی‌شد. این روزنامه هم به وسیله امیرکبیر ایجاد شد. بخشی از تحولات هم در حوزه معماری و شهرسازی بود که نماد آن هم شمس‌العماره است که نماد تاثیرپذیری معماری سنتی ایران از معماری اروپایی است. اعزام محصل به خارج از ایران برای فراگیری رشته‌هایی مثل پزشکی و مهندسی، از دیگر اقدامات دوره ناصری است که اغلب فارغ‌التحصیلان هم به ایران برمی‌گردند و منجر به تحولاتی در ایران می‌شوند.

به جز «قبله عالم» که شاید بسیاری از پادشاهان را به این نام می‌خوانند، ناصرالدین شاه دو لقب دیگر هم داشت؛ «سلطان صاحبقران» و «شاه شهید». درباره وجه تسمیه آن‌ها بگویید.
سلطان صاحبقران، عنوان عمومی است که به پادشاهان پیش از ناصرالدین‌شاه هم گفته می‌شد. به عنوان مثال، تیمور لنگ یکی از آنها بود. اما صاحبقران برای ناصرالدین‌شاه، دو وجه تسمیه دارد؛ یکی این که در آن روزگار، قرن در محاسبات نجومی، سی سال بود. و چون پادشاهی ناصرالدین شاه، بیش از یک قرن به طول انجامیده بود، او را سلطان صاحبقران می‌نامیدند. از طرف دیگر، در هنگام تولد ناصرالدین شاه، محاسبات فلکی انجام می‌شود و مکان افلاک در زمان تولد هر فرد ضبط می‌شد. این کار توسط منجمان دربار انجام می‌شد و از طریق این اطلاعات، می‌توانستند سرنوشت افراد را تغییر دهند که آن را زایچه یا زیجه می‌خوانند که زیج، همان جداول نجومی است که در روزگار قدیم مورد استفاده قرار می‌گرفت. در هنگام تولد ناصرالدین‌شاه هم یک قرانی صورت گرفته بود. یعنی دو سیاره زحل و مشتری متقارن شده بودند که قران مبارکی بود. یعنی یک قران فلکی در هنگام تولد او وجود داشت که نحس نبود و بلکه مبارک هم بود. پس اتلاق لقب «سلطان صاحبقران» برای ناصرالدین‌شاه، این دو وجه تسمیه را داشت.

«شاه شهید» هم به خاطر این بود که توسط میرزا رضا کرمانی ترور شد و ترور او جزء اولین ترورهای سیاسی در تاریخ ایران است. او را با تفنگ ترور می‌کنند. در حالی که در کالسکه نشسته بود و برای جشن تاجگذاری پنجاهمین سالگرد تاج‌گذاری‌اش به شاه‌عبدالعظیم می‌رفت. البته لقب شاه شهید، توسط خود قاجاریه به او داده شده است. اما این نکته را هم نمی‌توان انکار کرد که ناصرالدین شاه، آخرین پادشاه کلاسیک ایران بود. کلاسیک به این معنا که یال و کوپالی داشت و درباری و حرم‌سرایی و.... بعد از او مظفرالدین شاه که پادشاه ضعیفی بود که وا می‌دهد و مشروطه می‌شود. احمدشاه هم که تکلیفش مشخص است. رضا خان هم که اصلا پادشاه کلاسیکی نیست و دیگر مشروطه شده است.


              تابوت ناصرالدین شاه در حرم شاه‌عبدالعظیم

سیاست ناصرالدین شاه در روابط بین‌الملل چطور بود؟
تصور عمومی این است که در مقابل قدرت‌های غربی ضعیف بوده، در حالی که این‌طور نیست. از ابتدای سلطنتش تا 1297 تلاش می‌کند تا از موضع قدرت و برابر برخورد کند. نمونه مکاتباتش را هم در کتابم آورده‌ام. اما بعد از 1297، شاهد یک وادادگی در روابط خارجی هستیم. در قضیه هرات هم به رغم مخالفت انگلیس‌ها، محکم می‌ایستد تا اینکه انگلیسی‌ها به جنوب ایران حمله می‌کنند و خرمشهر و بوشهر را می‌گیرند که دیگر ناصرالدین‌شاه مجبور به عقب‌نشینی می‌شود. البته امتیازات بسیاری را هم به بیگانگان واگذار می‌کند تا برای سفر درباریان به فرنگ، از آن‌ها پول بگیرد.

منبع : ایبنا

تاریخ و روانکاوی

گفت و گو با حسین مجتهدی در خصوص ارتباط تاریخ و روانکاوی

 

پویشگری‌های ناآگاهانه انتوژنتیک و فیلوژنیک در بستر تاریخ

 معصومه آقاجانپور: طی دهه‌های اخیر با تخصصی شدن رشته‌های مختلف ضرورت تعامل میان‌رشته‌ای اهمیت یافت و این ضرورت باید با همکاری هرچه بیشتر رشته‌های دانشگاهی پی پگیری شود. بی شک رشته تاریخ نه تنها در این مقوله مستثنی نیست بلکه ضرورت آن بیش از رشته‌های دیگر حس می‌شود. در همین راستا فرهنگ امروز درصدد برآمد پیوند میان تاریخ با دیگر رشته‌ها را با انجام مصاحبه‌هایی پی گیرد تا میزان دیالوگ میان تاریخ با رشته‌های دیگر را نمایان سازد. پیش از این از سوی فرهنگ امروز مصاحبه‌ای صورت گرفت با دکتر هادی خانیکی در خصوص ارتباط تاریخ و علم ارتباطات؛ همچنین سخنان دکتر محمد مالجو در خصوص دیالوگ میان تاریخ و اقتصاد هم در سایت فرهنگ امروز به طور تفصیلی ارائه شد. در مصاحبه پیش رو ارتباط تاریخ و روانکاوی در گفتگویی با دکتر حسین مجتهدی پیگیری شد. دکتر مجتهدی دكترای تخصصی روان شناسی با گرايش‌های تخصصی تحولی- بالينی ، بيماري‌های روان - تنی و روان درمانی روان كاوانه را از از دانشگاه هامبورگ اخذ کردند و اکنون عضو گروه روان شناسي فرهنگستان زبان و ادب فارسی، مدرس دانشگاه علوم پزشكی شهيد بهشتی گروه روان شناسی بالينی هستند. در این مصاحبه برآنیم تا بدانیم روانکاوی چه کمکی می‌تواند به خوانش متون تاریخی و در پی آن چه کمکی می‌تواند به تحلیل تاریخی کند؟

*****

پرسش اصلی و اولیه این است که چه رویکردهایی را می‌توان در روان‌کاوی یک متن تاریخی در نظر گرفت؟

*در تاریخ روان‌کاوی رویکردهای مختلفی به متن تاریخی بوده است ازجمله:

۱- روان‌کاوی آفرینشگر متن؛ یعنی متن بازتاب کلامی مسائل روان‌شناختی آفرینشگر خود است که از طریق تفسیر به لایه‌های ناآگاه می‌توان نزدیک شد و بین خطوط را در نظر گرفت. محتوای آشکار متن محتوای نهانی دارد از ضمیر ناآگاه و محتوای آن، چه پیشینی چه واپس‌رانده‌ها که خود را با تحریف‌ها و دگرگونی‌هایی در متن نشان می‌دهد، یک مثال بارز آن، تفسیر روان‌کاوانه‌ی فروید از رمان گرادیوا نوشته‌ی ینسن[۱] است که بر مبنای این داستان نویسنده را تحلیل کرد؛ البته باید دانست این مسئله کاملاً نسبی است، چون نویسنده در بستر یک ارتباط روشمند تحلیل مورد روان‌کاوی قرار نگرفته است.

این رویکرد نوعی آسیب‌نگاری هم می‌تواند باشد، مثلاً رنه لافورگ در کتاب شکست بودلر، روان‌نژندی شکست را استنباط می‌کند؛ یا ماری بناپارت در مورد محتوای آثار «ادگار آلن پو» موضوع زنان مقتول، ناتوان جنسی و ... را ناشی از مرگ مادر در دوران کودکی نویسنده برمی‌شمرد و مضمون آثار را با وقایع تاریخچه‌ی زندگانی او مرتبط می‌سازد. برخی از آثار فروید نیز به این رویکرد نزدیک هستند، مثلاً خاطره‌ای از کودکی لئوناردو داوینچی (۱۹۱۰) (Eine Kindheitserinnerung des Leonardo da Vinci)؛ یک خاطره‌ی کودکی از «شعر و حقیقت» که خاطره‌ای از گوته در پیوند با تاریخچه‌اش مورد تحلیل قرار می‌گیرد (eine kindheitserinnerung aus dichtung und wahrheit).

۲- روان‌کاوی متن فارغ از آفرینشگر آن به تعبیر بارت متن را مؤلف مرده دیدن؛ خود متن حاوی فضایی روان‌شناختی است که در کلام بازتاب یافته. ساختار ضمیر ناآگاه ساختاری زبانی است که با کلام نمود می‌یابد، اعم از تصویر، شنیداری، آهنگ، کلام، واژک، واژه، جمله و ... (تحلیل فروید پیرامون اسطوره‌ای چون ادیپوس از این زمره می‌تواند شمرده شود)؛ اینجا خوانش متن است مستقل از نویسنده‌ی متن. نگاه هرمنوتیک به‌ویژه گادامری که از افق‌های فهم سخن می‌گوید و متأثر از هایدگر و نگاه زبانی روانی است بسیار در اینجا محوریت می‌یابد (آثار ژان بلمن نوئل از این زمره است).

۳- روان‌کاوی مخاطب متن؛ که در آن مخاطب محور قرار می‌گیرد که چه اتفاق‌هایی در ضمیر ناآگاه او رخ می‌دهد و بازتاب‌های آن در آگاه چیست. مسئله‌ی پیشالذت (Vorlust) یا واپس‌رانده‌های ضمیر ناآگاه مخاطب که با همسازی (Identifisierung) با قهرمان متن برانگیخته می‌گردد و پاسخ می‌جوید، از مواردی است که در این حیطه مورد بحث قرار می‌گیرد. مقاله‌ی «افراد روان‌دردمند بر صحنه»[۲] نوشته‌ی فروید به این مسئله بیشتر پرداخته است.

۴-تلفیقی از موارد بالا؛ مثلاً در مورد متن هملت، فروید هم به خود شکسپیر و مثلاً شباهت نام فرزند درگذشته‌اش با نام هملت (همنت) پیش از نگاشتن این نمایشنامه و ... اشاره دارد و هم به متن و تحلیل ساختار روانی هملت و تعارض‌های ناآگاهانه‌اش.

در مواردی فروید اتوبیوگرافی را به‌مثابه یک موردپژوهی [Fallstudie(de.)= case study] از منظر روان‌کاوی تحلیل کرده است؛ مثلاً در مورد قاضی شربر که «توجهاتی روان‌کاوانه پیرامون یک مورد توصیفی خودزندگی‌نویسانه از پارانویا»[۳] در مورد کتاب اوست:

Schreber, daniel paul, ۱۹۰۳ denkwürdigkeiten eines nervenkranken

همچنین فروید نگاهی روان‌کاوانه در بسیاری از آثارش به تاریخ به معنای اعم آن که انسان‌شناسی، دین‌پژوهی و جامعه‌شناسی را هم شامل می‌شود، دارد؛ مثلاً توتم و تابو (۱۹۱۶) روان‌شناسی توده و تحلیل آن من من (۱۹۲۱)، ناخرسندی در فرهنگ (۱۹۳۰)، موسی و دین تک‌خدایی (۱۹۳۸).

در تحلیل روان‌کاوانه کدامیک می‌تواند محوریت بیشتری داشته باشد؟ به نظر نمی‌رسد اهمیت مؤلف در روان‌کاوی یا روان‌کاوی سوژه بیش از دیگر رویکردها باشد.

*باید گفت هریک جایگاه خودش را دارد، اما بعد از جریان پسامدرنیسم بحث متن، محوریت بیشتری گرفته و بیشتر به آن پرداخته می‌شود؛ واقعیت این است که در رویکرد روان‌کاوی که به طور اخص نگاه فرویدی است با مجموعه‌ای از این‌ها مواجه هستیم، در واقع روان‌کاوی متن تاریخی تلفیق همه‌ی این رویکردهاست، ما در آثار فروید این را می‌بینیم، مثلاً در تفسیر نقاشی‌های داوینچی زندگی او را هم لحاظ می‌کند، حتی صورت‌حساب‌های داوینچی را هم دیده است. یک نویسنده‌ی آلمانی به نام ینسن یک رمان می‌نویسد به نام گرادیوا که تجربه‌های روانی زیادی در آن وجود دارد؛ بعدها وقتی فروید این رمان را تحلیل می‌کند به روان‌کاوی آفرینشگر آن هم می‌پردازد، بعد با ینسن مکاتبه می‌کند و نشان می‌دهد که برخی از آن تحلیل هم درست بوده است (برای اینکه جزئیات آن را بدانید بهتر است به مقاله آن رجوع کنید). اما فروید مثلاً در مورد موسای میکل‌آنژ[۴] مجسمه‌ی موسی را بررسی کرده و هیجان و خشم مجسمه‌ی موسی را مورد مداقه قرار داده است؛ در تراژدی اودیپوس خود متن را بررسی می‌کند چندان به نویسنده آن نمی‌پردازد و آن را روان‌کاوی نمی‌کند که بخواهد بر پایه‌ی تاریخچه‌اش او را آنالیز کند؛ اما در همه‌ی آنچه را که نگاه می‌کند این است که می‌گوید ضرورت به وجود آمدن این‌ها چیست، اسطوره، افسانه، داستان؟ یکی از سازوکارهایی که ارائه می‌دهد برون‌فکنی است، یعنی آفرینشگر مسائل ناآگاه خود را برون می‌افکند. داستان‌هایی که تبدیل به اسطوره می‌شود رؤیاهای مشترک بشریت خوانده می‌شود. اسطوره با رؤیا با وهم و روان‌نژندی اشتراکی دارد، اینکه ما محتوای آشکار را می‌بینیم، باید با تفسیر آن به محتوای پنهان آن راه پیدا کنیم، یعنی یک چیز در آنجا نهفته شده است، در رؤیا همین‌طور است.

باید توجه داشت که در مسئله‌ی بیرونی آبجکتیو مطلقی وجود ندارد، یکی از تمایزهای روان‌کاوی با رویکردهای دیگر در روان‌شناسی همین است. بگذارید مثالی بزنم؛ شاید برخی استرس را از نگاه روان‌شناسی تعابیر کلی بکنند، اما در روان‌کاوی ما باید این‌ها را در خود فرد ببینیم، اینکه تعبیر آن فرد از استرس چیست. منظور از فرد در اینجا سوژه‌ی تجربه‌گر است، روایت را آن سوژه‌ی تجربه‌گر بیان می‌کند و برای همین ما باید بر آنچه که شما هم تأکید دارید، یعنی روان‌کاوی سوژه، تأکید کنیم. روان‌کاو یک بستری را می‌سازد تا او بتواند گذشته‌اش را به‌صورت نمادین (کلامی) بازسازی کند و مسئله باید از دیدگاه او نگریسته شود؛ شاید بتوان این دیدگاه را با مفهوم تروما نیز ارتباط داد، تروما به معنی زخم است، فروید این را در بافتار روان‌کاوی مورد بحث قرار داد و گفت یک رشته از حادثه‌ها از تحمل‌پذیری روان فراتر می‌روند و همان‌طور که اگر یک ضربه بافت ما را بشکافد و زخم کند، می‌گوییم ترومایی وارد شده است، اینجا هم پوسته‌ی محافظ روان را دچار آسیب کرده است.

 البته واژه‌ی تروما در تاریخچه روان‌کاوی فروید از مناظر گوناگون نگریسته شده، من اینجا بیشتر از منظر لغوی نگاه می‌کنم، وقتی چیزی از گنجایش روان شخص خارج می‌شود و نمی‌تواند آن را هضم کند و پاسخی بسنده به آن بدهد می‌گوییم تروما؛ این تروما می‌تواند برای انسان‌ها متفاوت باشد، یعنی یک حادثه الزاماً شاید برای همه تروما محسوب نشود، مثلاً شما واقعه‌ی گروگان‌گیری را در نظر بگیرید که یک واقعه‌ی پرتنش و پراضطرابی است، افراد گروگان‌گرفته‌شده این واقعه را به گونه‌های مختلفی تجربه کرده‌اند، برای همین روایت‌های آن‌ها می‌تواند متفاوت باشد، یا آن اتفاقاتی که برای آن‌ها خاص‌تر بوده بر نوع روایت آن‌ها تأثیر می‌گذارد، مثلاً در مورد اتفاقی مثل زندان و شکنجه؛ برخورد نلسون ماندلا در مقابل شکنجه با مبارزی دیگر ممکن است متفاوت باشد، برخورد ماندلا نهایتاً به رهبری او منجر شد، اما ممکن است شکنجه، ساختار روانی عده‌ای دیگر را در هم بشکند؛ در واقع در این آدم‌ها از قبل هم تاریخچه و ساختار روانی مستعد وجود داشته است. با توجه به این مسئله، وقتی فرد دارد یک اتفاق را روایت می‌کند، این مسئله از نگاه آن فرد باید دیده شود، با توجه به ساختار شخصیتی‌اش که در طول تاریخچه زندگی‌اش ساخته شده، حالا دارد آن واقعه را تجربه می‌کند.

 

روان‌کاوی متن تاریخی که توسط یک پژوهشگر نوشته می‌شود بی‌شک با روان‌کاوی متن ادبی متفاوت است، چون در ادبیات نویسنده دانای کل است اما در متن تاریخی نویسنده یک ناظر است؛ البته این در مورد همه‌ی متون تاریخی صدق نمی‌کند، مثلاً در خاطرات، ما با دانای کل مواجه هستیم اما در یک متن پژوهشی این‌گونه نیست؛ بنابراین، برخورد روان‌کاوانه با یک متن تاریخی چطور باید صورت گیرد؟

* تفاوتی که بین ادبیات و رخداد تاریخی هست این است که در بحث‌های ادبی و هنری آفرینش‌های درونی پررنگ‌تر است، اما متن‌های تاریخی گزارشی است از تجربه‌ی روانی فرد که پایی در واقعیت بیرونی دارد. این نکته را هم مدنظر داشته باشید که مورخ خنثی به مفهوم روان‌کاوی نمی‌توانیم داشته باشیم، یعنی آن نویسنده، تاریخچه و ضمیر ناآگاهی دارد که بر او اثرگذار است، آن رخداد اثراتی را بر روی فرد گذاشته، آن رخداد می‌تواند با تاریخچه‌ی آن فرد پیوند داشته باشد. در اینجا بهتر است روی مفهوم انتقال تأکید کنم، یعنی بازیگران تاریخی ممکن است برای آن نویسنده انتقال‌های روانی را از ابژه‌های گذشته از کامینه‌های نخستینش به همراه داشته باشند که موجب شود آن حس‌هایی که به آن تاریخچه و به آن موضوع‌های نخستین داشته به‌صورت ناخودآگاه به اکنون انتقال یابد. اینجاست که این حس‌ها در نگارش آن‌ها بروز می‌کند و مورخی فردی را دیکتاتور می‌نامد و در ستایش دیکتاتور می‌نویسد و دیگری علیه او می‌نگارد. در مورد این مورخان ما باید بکاویم که مسئله‌اش در تاریخچه با پدر چگونه بوده است. مورخانی بودند که نگاه‌های آنارشیستی داشتند و به نوعی تخریب‌گرایانه به مسئله نگاه می‌کردند و این باعث شده برخی از مسائل را اصلاً نبینند. خیلی وقت‌هاست که این جانب‌داری‌هایی که به مورخ نسبت داده می‌شود آگاهانه و عامدانه نبوده است، نظام روانی بر اساس ضمیر ناآگاه فرد چیزهایی را نمی‌بیند، چیزهایی را حذف و سانسور می‌کند و خیلی از چیزها را پررنگ می‌بیند.

 اما نکته این است، به تعبیری می‌گویند آنچه نوشته نشده، اتفاق نیفتاده است، متن است که آنچه را اتفاق افتاده است تبدیل به رخداد می‌کند؛ این رخداد صرفاً یک رخداد بیرونی نیست، رخدادی است که در تجربه‌ی روانی آن فرد وارد عرصه‌ی نمادین و کلام می‌شود. البته رولان بارت (۱۹۸۱) در گفتمان تاریخی به این موضوع اشاره می‌کند، در روایت و تاریخ در هر دو کنش زبانی هست. وایت هم (hyden white) در فراتاریخ، روایت تاریخی را مساوی روایت داستانی می‌داند؛ در این نگاه‌ها بر شباهت بیشتر تأکید می‌شود.

 

اگر بخواهیم نویسنده را به کناری بنهیم و متن را روان‌کاوی کنیم چگونه انجام می‌شود؟

اگر از آفرینشگر بگذریم و بخواهیم متن را روان‌کاوی کنیم مهم این است که ما متن را چگونه می‌خوانیم. به تعبیر وایت، حقیقت تاریخی ثابت نیست، برحسب گفتمان‌ها تغییر می‌پذیرد. تاریخ چون برساخته‌های داستان‌مانند به شخصیت‌ها یا رویدادهایی می‌تواند اهمیت دهد یا آن‌ها را ناچیز بشمرد، زنجیره‌ی رویدادها به‌خودی‌خود واجد معنا نیست، گذشته‌ی تاریخی به تاریخ نگاشته‌شده ترجمه می‌شود. در برخی تفسیرها، تولید متن با بازخوانی متن‌های حافظه‌ای مرتبط است و تولید متن دیالوگی بین متن‌هاست.

 

پس در اینجا روان‌کاوی مخاطب اهمیت پیدا می‌کند.

بله، چون در نگاه روان‌کاوانه نمی‌توانیم متن را یک ابژه بیرونی و خنثی در نظر بگیریم، مفسر را نمی‌توانیم در خوانش متن حذف کنیم، شاید بتوان مؤلف را با نگاه بارت بگوییم مرده، اما قرائت‌ها را نمی‌توانیم نادیده بگیریم، تفسیرها اهمیت دارد. پسافرویدی‌هایی چون خانم بناپارت بحث سایکوپاتولوژی یعنی آسیب‌های روانی فردی را از تاریخچه‌ی نویسنده بیرون می‌کشند، اما در اینجا خوانش دیگر کاری به زندگی آن فرد، تاریخچه‌ی او و نظایر آن ندارد، می‌گوید من این متن را مستقل از آفرینشگر حلاجی می‌کنم. اینجا خوانش‌ها وجود دارد و نمی‌توان آن را حذف کرد، مثلاً متن هملت را در نظر بگیرید، فروید بر اساس متن، هملت را آنالیز می‌کند، لکان هم این کار را می‌کند، ژیژک هم این کار را می‌کند، ولی شاید یکی هملت را در ساختار روانی هیستریک ببیند یکی در ساختار وسواس، هر دوی این‌ها از یک متن استنباط شده اما خوانش‌ها چند گونه است. البته همان‌طور که گفتم جاهایی فروید به آفرینشگر هم می‌پردازد، مثلاً به این مسئله می‌پردازد که شکسپیر در زمان نوشتن این متن، فرزندش با نام همنت مرده بود، که به نوعی به روان‌کاوی نویسنده بازمی‌گردد. ولی در خوانش اسطوره‌ها، کارهای فروید، علل روان‌تحلیل‌گرانه‌ی اثرگذاری‌شان بر مخاطبان نیز بررسی می‌شود.

 

به روان‌کاوی اسطوره توسط فروید اشاره داشتید؛ اسطوره و تاریخ با هم پیوند نزدیکی دارند، آیا از طریق روان‌کاوی اسطوره‌ها می‌توان ملتی را که اسطوره‌ی مشترک، زبان مشترک و فرهنگ مشترک دارند را روان‌کاوی کرد؟

حتی فراتر این هم می‌توان پیش رفت، از ویژگی‌های روان‌کاوی فرویدی جهان‌شمول (universal) بودن آن است، می‌توانیم تحلیل‌های روان‌کاوانه‌ی جمعی داشته باشیم، مثلاً بحث عقده‌ی ادیپ یا پدرکشی را در اسطوره‌های فرهنگی ملل مختلف می‌بینیم، این‌ها مشترکات اسطوره‌ها و فرهنگ‌ها هستند که نشان از ویژگی‌های جهان‌شمول بشری دارد. حالا می‌توان در داخل یک ملت هم دنبال منشی ملی national character گشت، ولی بحث چالش‌برانگیزی است، برخی کوشیده‌اند با یک رشته مطالعات تاریخی به ویژگی‌های مشترک در یک ملت برسند؛ البته اینجا بیشتر بحث‌های روان‌شناختی وارد می‌شود، یعنی الزاماً بحث روان‌کاوی و ضمیر ناآگاه نیست، روش‌شناسی، روان‌شناسی اجتماعی و بین‌فرهنگی نیز مطرح می‌گردد.

 

آیا می‌توان روان‌کاوی را در سطح اجتماع به کار برد؟

بله قطعاً، اصلاً یکی از ویژگی‌های روان‌کاوی این است که دادوستد بسیار قوی با رشته‌های همسایه ازجمله انسان‌شناسی، جامعه‌شناسی، فلسفه و نظایر این‌ها دارد. خود فروید هم روی این مسئله کار کرد، از توتم و تابو بگیرید که مطالعات انسان‌شناسانه در آن خیلی پررنگ است تا در کتاب ناخرسندی در فرهنگ که ترجمه‌ی خوبی هم از آن شده است (ترجمه محمد مبشری نشر ماهی که از آلمانی ترجمه کرده است) و یا روان‌شناسی توده و تحلیل آن، من و بسیاری مقاله‌های دیگر؛ یعنی خاستگاه‌های تاریخی و اجتماعی را با هم می‌بیند. اما باید تأکید کنم که چیزهایی همچون ساختار روان، ضمیر ناآگاه، کلام و ... اگرچه همسانی‌هایی بنیادین دارند، ولی می‌توانند نمودهایی متفاوت بر پایه‌ی تفاوت‌های فرهنگی بیابند.

فروید بر این باور است بسیاری از مسائل که در تاریخچه‌ی فردی در جهان روان رخ می‌دهد در روند تاریخ جمعی این‌گونه گردیده است و در دوره‌های نامتکامل‌تر واقعیت بیرونی بوده است، نظیر اضطراب اختگی. این واقعیت‌های پیش‌تاریخی حفره‌های واقعیت فردی را پر می‌کنند، چنانچه به تعبیر فروید تخیل‌های آغازین (Urphantasien) این‌گونه هستند.

 

مسئله‌ی دیگر روان‌کاوی شخصیت‌های تاریخی است. بیشتر پژوهش‌های حاصل در روان‌کاوی تاریخی بیشتر بر روان‌کاوی شخص به‌عنوان ایفاگر نقش تاریخی (همانند آنچه که اریکسون در باب لوتر جوان نوشت، «لوتر جوان: مطالعه‌ای در روان‌کاوی و تاریخ») و یا بر روان‌کاوی اجتماعی متمرکز بوده است (همچون آنچه که یونگ در کتاب جزم‌اندیشی مسیحی و جستاری در مذهب، روان‌شناسی و فرهنگ) انجام داد که البته این‌ها در حوزه‌ی مطالعات در جهان است، در ایران این رویکرد بسیار نادر و البته ناقص است، اما معدود آثاری هم که دیده می‌شود بیشتر بر روان‌کاوی فرد تکیه دارند همچون کتاب آشوب احمد بنی‌جمالی که به بررسی شخصیت مصدق پرداخته است. کارهایی هم که حتی به اسم روان‌شناسی شخصیت‌ها منتشر می‌شود بیشتر بررسی شخصیت هستند تا روان‌شناسی آن‌ها. روان‌کاوی شخصیت تاریخی چه جایگاهی در این رشته می‌تواند باز کند؟

یقیناً نگاه‌های روان‌پژوهانه (روان‌کاوانه، روان‌شناسانه و ...) به افراد تاریخ‌ساز بسیار اهمیت دارد، این مسئله در تحلیل رخدادهای تاریخی خیلی غایب است. معمولاً در بررسی یک واقعه تمام شرایط جغرافیایی، اجتماعی، سیاسی دیده می‌شود، اما به شخصیت فرد توجه نمی‌شود، فراموش می‌کنند که آن فرد یک انسان است، یک ساختار شخصیتی دارد، مهره که نیست. البته بحث روان‌شناسی یک فرد خیلی مشکل است و روان‌کاوی او به‌مراتب سخت‌تر، چون به تجربه‌ی او از تاریخچه‌اش در بستر روان‌کاوی دسترسی نیست. در روان‌کاوی فرد می‌آید به مدت چند سال با تداعی‌های آزادش آنالیز می‌شود، اما مطالعه‌ی یک شخصیت، یک مطالعه‌ی دست‌چندم است؛ ازاین‌جهت، بر متقن بودن آن نمی‌توان چندان تکیه کرد، بیشتر فرضیه است، اما یقیناً یافته‌های قابل توجهی را می‌شود دید؛ اریکسون این کار را روی هیتلر، لوتر و گاندی انجام داد. در متون ایرانی این رویکرد وجود ندارد واقعاً باید بر روی شخصیت‌های تاریخی این پژوهش‌ها صورت بگیرد.

 

شما یکی از تمایزهای روان‌کاوی با رویکردهای دیگر در روان‌شناسی را تأکید روان‌کاوی بر سابجکتیویتی عنوان کردید، دیگر تمایزها را باید در کجا جست‌وجو کرد؟

روان‌شناسی تاریخ از ابزارهای دانش روان‌شناسی و روش‌های آن و مفاهیم علمی و کاربستش برای تحلیل تاریخ به‌صورت یک کل یا شخصیت‌های تاریخ به‌عنوان یک موردپژوهی case-study یاری می‌جوید، ولی محوریت روان‌کاوی تاریخ بر بُعد نقش ضمیر ناآگاه و پویشگری‌های ناآگاهانه فردی (انتوژنتیک) و نوعی (فیلوژنیک) در بستر تاریخ است. در روان‌شناسی دو شاخه‌ی روان‌شناسی سیاسی و اجتماعی در سطح آکادمیک مطرح است که روان‌شناسی تاریخی ذیل آن‌ها قرار می‌گیرد، درحالی‌که می‌تواند یک شاخه‌ی تخصصی باشد، مثلاً یکی از بحث‌های روان‌شناسی سیاسی (Political Psychology) شخصیت‌شناسی رهبران سیاسی است.

 

 آیا کتاب‌هایی هم با این موضوعات نوشته شده است؟

کتاب خیلی خوب در زمینه‌ی روان‌کاوی سیاسی، کتاب اقتدار ریچارد سنت که آقای باقر پرهام آن را ترجمه کرده و نشر شیرازه آن را منتشر کرده است؛ در این کتاب جنبه‌های تاریخی به‌خوبی لحاظ شده است. دکتر تهرانی که از اساتید جامعه‌شناسی است کتابی به نگارش درآورده به اسم علل استبداد در ایران که نگاهی روان‌کاوانه به این مسئله دارد.

 

چه باید کرد که ابتدا (نه بیشتر!) این پیوند میان این رشته‌ها به وجود بیاید؟ در کشورهای دیگر این پیوند به چه میزان است؟

باید مطالعات میان‌رشته‌ای افزایش پیدا کند و دانشجویان علوم انسانی به خواندن رشته‌های دیگر تمایل پیدا کنند؛ باید گرایش‌هایی ایجاد شود که اساتید این دو رشته بتوانند این پیوند را ایجاد کنند. آنچه من در اروپا دیدم (به طور خاص در آلمان) این بود که دانش‌آموخته‌های رشته‌های مختلف علوم انسانی می‌توانستند در طول سال‌ها در آموزش‌های روان‌کاوی شرکت کنند، مثلاً در هامبورگ دکتر پاتسینی که مدرس معروفی است و از بنیان‌گذاران کالج روان‌کاوی آلمان psychologisches Kolleg  است در دانشگاه تاریخ هنر درس می‌دهد؛ او سال‌هاست در زمینه‌ی روان‌کاوی فرویدی-لکانی کار کرده و پدیدآورنده‌ی مقاله‌ها و کتاب‌های معتبری در این حوزه است؛ یا دکتر لیست (Eveline List) مورخ روان‌کاو در وین. باید توجه داشته باشید که رشته‌ی روان‌کاوی چندان آکادمیک نیست، بیشتر کسی که اشتیاق دارد وارد مطالعه‌ی این حوزه می‌شود. نکته‌ی عمده اینجاست که فضای دیالوگ بین دانش‌ها در روان‌کاوی خیلی مطرح است، بسیاری از شاگردان فروید که صاحب نظریه هستند در رشته‌های مختلف تاریخ، انسان‌شناسی، فلسفه، جامعه‌شناسی، ادبیات و ... مطالعه می‌کردند و با پژوهش‌های خود به غنای این علوم افزودند؛ برای همین باید این دیالوگ فراهم شود، البته دیالوگی پویا.

 

یک سؤال خارج از موضوع بپرسم و بحث را به پایان ببرم. آیا شما عمدی در به کار بردن ناآگاه به جای ناخودآگاه دارید؟

عمد من در به کار بردن ضمیر ناآگاه این است که «خود» در اصلِ واژه وجود ندارد، فروید واژه‌یdas Unbewusste را به کار برده، واژه‌ی Selbst که همان self انگلیسی است در آن وجود ندارد و ممکن است آن را متبادر کند. ریشه‌ی این واژه از Wissen آلمانی به معنای دانستن است که در فارسی نیز ویستا به معنای دانا را از همین ریشه داریم. Un پیشوند منفی‌ساز است، در انگلیسی و در فارسی هم «انا» بوده است (مثلاً در آناهیتا). فروید با این اصطلاح‌سازی، اصطلاح unterbewusst (زیرآگاه) را در زبان آلمانی به چالش کشید که بحثش مفصل است.

 

 

ارجاعات:

[۱]-  Freud, s. , (۱۹۰۷ [۱۹۰۶]) , Der Wahn und die Träume in W. Jensens Gradiva

[۲]Freud, s. , (۱۹۴۲ [۱۹۰۵-۶- ([Psychopathische Personen auf der Bühne

[۳] - Freud, s. , (۱۹۱۱ [۱۹۱۰])  Psychoanalytische Bemerkungen über einen autobiographischbeschriebenen Fall von Paranoia (Dementia paranoides)

[۴] - Freud, s. , (۱۹۱۴) Der Moses des Michelangelo

منبع: فرهنگ امروز

 

کتاب ادبیات ایران در دوره قاجار


۷۵۰,۰۰۰ ریال
:  ۱۳۹۸۰۲
:  نقد ادبی
:  ادبیات ایران در دوره قاجار
:  ادبیات فارسی قرن 13 تاریخ و نقد
   مهوش واحد دوست
:   سروش
:  وزيري
:  ۱۳۹۶
:  ۱
:  ۱۷.۷
:  ۲۴.۳
:  سخت
:  ۱۲۱۶
:  ۷۵۰,۰۰۰ ریال

 

انتشار شماره نخست نشریه تخصصی "تاریخ اندیش"

 

 انتشار نخستین شماره نشریه "تاریخ اندیش"

 نخستین شماره  نشریه تاریخ اندیش منتشر شد. این نشریه به مدیر مسوولی خانم آسیه ایزدیار و سردبیری آقای دکتر ساسان طهماسبی به صورت فصلنامه منتشر می گردد.

در این شماره می خوانید:

ریشه یابی تاریخی تئوکری توهم توطئه در ایران(از دوره صفویه تا قاجاریه)

مقابر پادشاهان صفویه مدفون در حرم حضرت معصومه(ع)

بیماری های دوره صفوی

 بازگشت علمای شیعه از عتبات به ایران در اوایل دوره قاجار (زمینه ها و پیامدها)

تاملی بر سیر تحول نقاشی گل و مرغ در ایران

تاثیر موسیقی ایرانی بر هند در دوره حکومت مغولان کبیر

خاندان محلی مراکانی در دوره تیموری

منبع : tarikhandish.ir و سخن تاریخ.

معرفی کتاب سردار سوادکوهی

 

  
کتاب «سردار سوادکوهی» سرگذشت اسماعیل‌خان امیرموید باوند نوشته مصطفی نوری است. این کتاب در سرای اهل قلم معرفی و بررسی می‌شود.
 
کتاب «سردار سوادکوهی» معرفی و بررسی می‌شود
 
به گزارش خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا)،سرای اهل قلم موسسه خانه کتاب سه‌شنبه 12 تیرماه میزبان کتاب سردار سوادکوهی سرگذشت اسماعیل‌خان امیرموید باوند نوشته مصطفی نوری است. این کتاب را نشر شیرازه منتشر کرده است.
 
در این کتاب عملکرد اسماعیل‏‌خان امیرمؤید سوادکوهی، یکی از رجال سیاسی - نظامیِ محلیِ ایران که از یک سو پایبند مناسبات ایلی و اجتماعی روزگار خود بود و از سوی دیگر دغدغه استقلال ایران و حفظ تمامیت ارضی آن را در سر داشت، ارزیابی شده است.

در طول پانزده سال انقلاب مشروطه تا کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ خورشیدی دولت مرکزی به دلایلی چند نتوانست قدرت خود را در صفحات مازندران تثبیت کند اما رضاخان سردارسپه نه‌تنها افراد نظامی امیرمؤید را درهم شکست بلکه دست او و فرزندانش را از املاک مورد مناقشه کوتاه کرد. هرچند سرانجام تراژیک امیرمؤید درخور این سرباز پیر ایرانی نبود اما به نظر می‏رسد معتقدان به تمرکز قدرت در مرکز چاره‌ای جز اقداماتی مانند آنچه بر امیرمؤید گذشت در پیش روی خود نمی‌دیدند!
 
در این نشست هرمیداس باوند، کاوه بیات و مصطفی نوری حضور دارند و درباره این کتاب به بحث و نقد و نظر می‌پردازند.
 
معرفی و بررسی کتاب سردار سوادکوهی سه شنبه 12 تیر ساعت 17 تا 19 در سرای اهل قلم به نشانی خیابان انقلاب، خیابان فلسطین جنوبی، کوچه خواجه نصیر، پلاک 2 برگزار می‌شود.
منبع : ایبنا